فاطمه نقوی در نشست داستان شکل گرفتن به رنگ صبر

در نشست «روایت ساخته‌شدن به رنگ صبر» مطرح شد
از وجع الصدر تا به رنگ صبر

به گزارش مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر نشست «روایت ساخته شدن کتاب به رنگ صبر» روز سه‌شنبه ۵ اردیبهشت در مؤسسۀ امام موسی صدر با حضور فاطمه نقوی، نویسندۀ کتاب و جمعی از علاقه‌مندان در فضایی صمیمی برگزار شد. کتاب به رنگ صبر اثر شایستۀ تقدیر دومین جایزۀ کتاب تاریخ انقلاب اسلامی و نامزد نوزدهمین جشنوارۀ کتاب رشد و نامزد جایزۀ ادبی اصغر عبدالهی است.

دنبال راه تنفسی می‌گشتم
نمی‌دانم چقدر به قبل برگردم. فکر می‌کنم سال ۱۳۹۲ دنبال راه نفسی می‌گشتم تا این‌که در درس‌گفتار عاشوراپژوهی از نگاه سه تن از افراد خاندان صدر شرکت کردم و با مؤسسه امام موسی صدر آشنا شدم. سپس در یک دوره سیر مطالعاتی با آقای فرخیان شرکت کردم. با اینکه از غرب تهران می‌آمدم و خیلی راه برایم سخت بود اما جلسه‌ها آن‌قدر دوستانه بود و حال آدم خوب می‌شد که به آمدن ادامه دادم. پس از آن در جلسات لبنان‌شناسی آقای مهتدی شرکت کردم و از صحبت‌های ایشان خیلی خوشم آمد. علاقمند شدم از خاطرات ایشان در مورد لبنان داستانی،‌ حتی یک داستان کوتاه، بنویسم. به ذهنم رسید که با ایشان گفت‌و‌گویی داشته باشم، که این گفت‌وگوها خیلی طولانی شد و چندین جلسه طول کشید.

تولد یک داستان
یک روز خانم حورا صدر صدایم کردند و گفتند مسئول تاریخ شفاهی مؤسسه گفته‌اند که می‌خواهیم خاطرات یکی از خانم‌های خانواده صدر را به تو بسپاریم. با خودم گفتم یا رباب‌خانم صدر هستند یا خود حورا‌ خانم. گفتم شاید به دلیل دوستی که بین ما بوده فکر کرده‌اند که می‌توانیم با هم گفت‌وگویی داشته باشیم و شاید کتابی در مورد خودشان باشد. تا اینکه فهمیدم که قرار است در مورد خانم فاطمه صدر کتابی نوشته شود.
قبل از آن خانم حورا صدر دو جلسه با فاطمه‌خانم مصاحبه کرده بود که مصاحبه‌های خیلی دوست‌داشتنی بود و غیر از مصاحبه‌های جمعی که خواهرهای امام موسی‌صدر حضور دارند، آن دو مصاحبه را خیلی دوست داشتم، چون فضای خصوصی و خیلی دلنشینی بود .
قرار شد آن مصاحبه‌ها و همچنین کتاب وجع الصدر را، که مؤسسه پیش از این قسمت‌هایی از آن را از عربی ترجمه کرده بود، بخوانم. کتاب وجع الصدر سلسله گفت‌وگوهایی است که با فاطمه خانم انجام شده و نویسنده آن‌ها را به شکل کتاب درآورده است. با دیدن کتاب فکر کردم فاطمه‌خانم این کتاب را نوشته است چون اول شخص بود و همین اول شخص بودن کتاب ضربه‌زنندگی داشت. متن کتاب برهه‌هایی از زندگی ایشان را روایت می‌کرد و اتفاقات تلخ بسیاری از زبان ایشان گفته می‌شد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. مصاحبه‌ها و کتاب‌ را به من دادند و گفتند این مجموعه چیزی است که تو داری و قرار شد دیداری هم با فاطمه‌خانم داشته باشم.

وجع الصدر را که خواندم گفتم کتاب جدیدی نیاز نیست
چیزی که از خواندن کتاب وجع الصدر به خاطر دارم گریه‌های شدیدم است. به خانم صدر گفتم به‌جز اینها چه می‌خواهید بنویسید؟ به نظرم همین خوب است و چاپش کنید. این کتابی است که مخاطبان با آن ارتباط برقرار می‌کنند و واقعاً صبوری فاطمه‌خانم را در کتاب می‌بیند و نیازی نیست که کار جدیدی انجام شود.

با احتیاط گفتند اگر از عهدهٔ پروژه بر نمی‌آیی از همین ابتدا بگو نه
خانم حورا صدر اول از من پرسیدند که آیا این کار را انجام می‌دهی یا نه؟ با یک احتیاط گفتند اگر نمی‌توانی از همین ابتدا بگو نه و ایرادی هم ندارد. گفتم این دقیقاً همان کاری است که من بلدم. چون خودم به چنین داستانی که نویسندهٔ وجع الصدر نوشته بود فکر کرده بودم؛ یعنی داستانی که از زبان اول شخص است و آن اول شخص فاطمه‌خانم است. داستانی که به شخصیت فاطمه‌خانم وفادار بود. چنین چیزی در ذهن خودم هم بود.
من آن موقع خیلی داستان می‌نوشتم و به قول معروف خیلی در اوج بودم و خم و چم داستان‌نویسی را آموخته بودم و فکر می‌کردم وارد شده‌ام به داستان و فکر می‌کردم غیر از داستان نباید باشد. یعنی واقعاً‌ نمی‌خواستم فقط یک نوشته ادبی باشد. می‌خواستم کتابی باشد که فقط سؤال و جواب نباشد. سؤال و جواب برای خود من یک توهین محسوب می‌شد. این که من بروم برای یک کتاب مصاحبه کنم و همان سؤال‌ها و جواب‌های خانم صدر بیاید و تمام. فکر می‌کردم ارزش ندارد چنین کتابی چاپ بشود.

خورشت بادمجان خوشمزه
چند روز پیش بعد از مدتی طولانی به دیدن فاطمه خانم رفتم و به ایشان گفتم که چنین جمعی هست و قرار است ما در مورد کتاب صحبت کنیم و شما اگر صحبتی دارید بگویید که من در آن جلسه از زبان شما بیان کنم. ایشان حال مساعدی هم نداشتند و خیلی آرام صحبت می‌کردند. البته من در این مدت حالت‌های مختلفی از ایشان را دیدم، هم شادی‌هایشان که در مراسم داماد شدن نوه‌شان بود و هم بیماری‌های سختی که پشت سر گذاشته‌اند. منظورم غیر از بیماری‌هایی است که در کتاب گفته شده است. روزهایی بوده که اصلاً نمی‌توانستند با کسی ملاقات داشته باشند و خود من شرمنده شدم که اجازه دادند ایشان را ببینم. سرماخوردگی‌های شدیدشان را دیده‌ام. عصبانیت ایشان را پشت تلفن دیده‌ام. گاهی هم بی‌حوصله یا عصبی بودند و نمی‌توانستند صحبت کنند. البته اگر فکر می‌کردند قرار است کار پیش برود صحبت می‌کردند.
ما از ابتدا با هم توافق کرده بودیم که شما اجازه دارید هر وقت دوست داشتید حتی اگر من داخل خانه هم بودم، مصاحبه را قطع کنید و من را بیرون کنید. به هرحال وقتی این دفعه از ایشان پرسیدم به جمعی که می‌خواهند از کتاب شما بشنوند چی بگویم، گفتند به آن‌ها بگو من خورشت بادمجان را خوشمزه درست می‌کنم. یعنی وقتی شما با خانم صدر می‌نشینی نباید انتظار داشته باشی که حتی در پاسخ سؤال‌های جدی، جواب‌‌های رسمی و داخل چارچوب بشنوی. همین برای من جذاب بود.

روزمره‌ها، حواشی مهم‌تر از متن
وقتی می‌خواستیم کتاب را تنظیم کنیم، تفاوت معنای کلمات در فارسی و عربی برای ما تبدیل به چالش شده بود. مثلاً عبارت شعور به مسئولیت دقیقاً معنی احساس مسئولیت می‌دهد. ایشان بعضی جاها کلمات و مفاهیم را عربی می‌گفتند و ما به این فکر می‌کردیم که آیا این کلمات را داخل کتاب بیاوریم؟ و اصلاً‌ چقدر باید این را تغییر داد؟ من از همان ابتدا با تغییر مخالف بودم. چون فکر می‌کردم این که یک ایرانی، یک فارسی‌زبان وارد فرهنگ عربی می‌شود و در جملات فارسی کلمات و مفاهیم عربی را به کار می‌برد، هیچ جور نباید مخدوش بشود و این جزو شخصیت ایشان است و همچنان باید باقی بماند.

درگیری‌های مرحلۀ ویراستاری
ارتباط مدوام با فاطمه‌خانم چهار سال طول کشید چون ایشان به شهرهای مختلف رفت و آمد داشتند و بعد هم من همیشه نگران بودم که کار چطور می‌تواند از نظر ویراستار هم سالم بیرون بیاید. اول فکر کردم کار را به چند ویراستار نشان بدهم، مجموعه داستان‌های خودم را خانم فکار در نشر چشمه ویراستاری کرده بود. سر کتاب داستان خیلی با هم درگیر بودیم و من خیلی اذیت شدم. به طوری که بعد از چاپ دوست نداشتم به کتاب خودم نگاه کنم. ولی بعد فکر کردم بالاخره تا یک جایی ارتباط ما شکل گرفته و با یک آدم جدید نمی‌شود شروع کرد و باید دوباره همان مسیر را طی کنم. همچنین برای کتاب خودم یک دورهٔ هشت‌ماههٔ ویراستاری را شرکت کردم. یعنی قبل از چاپ کتاب سعی کردم دوره‌ای را بگذرانم که بتوانم بفهمم که تا کجا می‌شود با ویراستار چانه زد و تا کجا من حق دارم روی جملات خودم پافشاری کنم و بگویم این جملات دست نخورد. می‌ترسیدم خرابکاری در کار رخ بدهد.

صبور در سختی‌ها
چیزی که در مورد فاطمه خانم صدر برای من اعجاب‌انگیز بود، تراژدی‌هایی بود که در عراق اتفاق افتاده بود و اینکه ایشان چطور این سختی‌ها را تحمل کرده‌اند. چیزی که از این مصاحبه‌ها فهمیدم این بود که ایشان سعی می‌کند که فراموش کند. در مرحلۀ مصاحبه هم واقعاً برایم نگران کننده بود. خیلی وقت‌ها که مثلاً ایشان لبنان رفته بودند ارتباط صوتی و تصویری ما قطع و وصل می‌شد و نمی‌توانستیم صحبت کنیم و ایشان معذب می‌شدند و ممکن بود حتی عصبی هم بشوند، فکر می‌کردم دفعه بعد چطور با ایشان تماس بگیرم و خجالت می‌کشیدم و فکر می‌کردم سؤالات باقیمانده را چطور بپرسم و احتمال می‌دادم که دیگر جواب من را ندهند، ولی واقعاً فراموش می‌کردند.
ایشان با اینکه خانه‌دار بودند و با بچه‌ها سرگرم بودند، کاملاً در جریان وضعیت سیاسی اجتماعی عراق و اتفاقاتی که در آن زمان رخ داده بود، بودند و جواب‌هایی که می‌دادند را خیلی بررسی می‌کردم که دقیقاً چه حرف‌هایی را در مورد حزب بعث زده‌اند و نکند که اینها تصوراتشان از نظام حاکم باشد، ولی دیدم اطلاعاتشان کامل و دقیق بود و حافظه‌شان هم، به‌جز چند مورد محدود که شاید اشتباه به یاد آورده باشند، حافظهٔ بدی نبود. ایشان با زبان خودشان می‌گفتند ولی اینقدر این زبان صمیمی بود که با خود می‌گفتم که این لازم و خوب است که در کتاب آورده شود. به نظرم نگفتن‌هایشان هم بیشتر از بابت رعایت حال یک سری افراد بود.

ویراست دوم
همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد چاپ اول کتاب بازخوردهای زیادی گرفت و سؤال‌های فراوانی به دست ما رسید که فاطمه خانم صدر مخاطب آن بودند، پس بلافاصله رفتیم سراغ ویراست دوم. در همین فاصله بود که من در حال مطالعهٔ کتابی دربارهٔ حملهٔ عراق و سپس امریکا به کویت بودم و ناگهان با خودم گفتم خانم صدر در آن دوره عراق بوده‌اند و چرا ما از این برهه هیچ ردی در کتاب نمی‌بینیم؟! رفتم از ایشان پرسیدم شما آن لحظه کجا بودید و چه خاطراتی در این باره دارید؟ همین پرسش‌ها باعث شد که چند مصاحبه برای ویراست دوم از ایشان گرفتیم و تقریبا ۲۰٪ به حجم کتاب افزوده شد.

رعایت حال دیگری
ایشان برخی از موضوعات را باز نمی‌کردند و این در ذات ایشان بود. یک بار هم یادم هست در یک جلسه که چند نفر مهمان هم داشتند، من در مورد دکتر شریعتی سؤال کردم. خانم‌هایی که آنجا بودند خیلی با نظرات خانم صدر موافق نبودند و شریعتی را نقد کردند. وقتی خانم‌ها از خانه رفتند و خداحافظی کردند، انتظار داشتم که صحبت در مورد دکتر شریعتی ادامه پیدا کند ولی اصلاً اینجوری نبود و سکوت کامل در مورد این موضوع بود و اصلاً به آن حرف‌ها برنگشتند. حتی از نظر خودشان هم دفاع نکردند و اصلاً موضوع را ادامه ندادند. هر وقت خانهٔ ایشان را ترک می‌کردم این حس امنیت را داشتم که اگر مهمانی هم در خانه‌شان هست، اگر مطلبی هم از من دیده یا شنیده‌اند، بازگو نخواهد کرد.

ارتباط شیرین
وقتی برای کتاب «نا» خانم مریم برادران را به خانم صدر معرفی کردم، فکر می‌کردم ارتباطشان در همان یک جلسه‌ است، ولی خیلی جالب بود که خیلی همراهی کردند. من آنجا بودم و یادداشت برداشتم و حرف‌های جالبی هم زده شد، ما تقریباً مصاحبه‌هایمان تمام شده بود و تازه ذهن خانم صدر فعال شده بود و قسمت‌های جالب کتاب را به یاد ‌آوردند. دختر خانم صدر (اسماء) هم آن روز آنجا بود. او هم صمیمی و دوستانه در مورد پدر صحبت کرد، با اینکه اصرار داشت که اینها منتشر نشود. وقتی از خانه‌شان آمدیم بیرون، فکر کنم باز هم ارتباطشان را با خانم برادران حفظ کرده باشند. ضمن اینکه آنجا هم از خانم برادران سؤال کردند که شما کجا هستی و چه می‌کنی؟ سعی می‌کردند تا جایی که می‌توانند به طرف کمک کنند و باعث دلشکستگی کسی نشوند.
با بعضی موضوعات خیلی سخت کنار می‌آیند مثل اینکه عکسشان در کتاب چاپ شود اما این‌بار داشتند می‌پذیرفتند که بچه‌ها نظر ایشان را تغییر دادند. یا اینکه ابتدا گفتند صدای من جایی پخش نشود ولی بعداً‌ که من گفتم صدای شما را می‌خواهیم استفاده کنیم اجازه دادند و گفتند مانعی ندارد.

گاهشمار تاریخی
پیشنهاد من این بود که در آخر کتاب، از اتفاقات گذشته مانند اخراج ایرانی‌ها و طلبه‌ها از عراق، کودتاهای عراق، شروع حکومت صدام و … گاهشمار داشته باشیم تا معلوم شود که این خانم از تجربه در چه دوره‌ای صحبت می‌کنند. چون نوشتن تاریخ عراق کار سختی است. اگر کسی کاری برای بنت‌الهدی صدر انجام بدهد فکر می‌کنم تکملهٔ خوبی بر این کتاب بشود چون خانم‌های زیادی بوده‌اند که همراه ایشان بوده‌اند و آنها می‌توانند خاطراتشان را بیان کنند. البته خیلی از آن‌ها با توجه به کهولت سن و شرایط جسمی و سختی‌هایی که در دوران صدام به آنها تحمیل شده شاید توان این کار را نداشته باشند.

شهادت بنت‌الهدی و ایثار و استقامت
بسیاری از شاگردان بنت‌الهدی و خود بنت‌الهدی در زندان شهید می‌شوند و شنیدن خبر شهادت آن‌ها برای خانم فاطمه صدر بسیار تلخ بوده است. ولی این که چطور می‌شود اینگونه استقامت کرد جلسۀ دیگری را می‌طلبد. فکر می‌کنم ما هم چاره‌ای جز استقامت و صبر نداریم و هرچند سخت باشد باید ادامه بدهیم و این که ایشان با روحیه این مسیر را ادامه می‌دهند شاید به دلیل اتکاء ایشان به نقطه بالاتری است که زندگی را گذرا می‌بینند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.