غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم پیشکسوت در یادداشتی درباره انفجار بیروت، لبنان را به ققنوسی تشبیه کرده که دوباره از میان خاکستر برمیخیزد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، یادداشت غلامرضا امامی، امروز ۱۶ مرداد در روزنامه «اعتماد» منتشر شده است.
متن یادداشت را در ادامه میخوانید.
او میدانست مرا میکشند/ و من میدانستم او را میکشند/ هر دو پیشگویی درست بود/ او چون پروانهای در میان ویرانههای زمانه جهل / و من در میان دندانهای زمانهای که شعر را/ و چشمان زن را/ و گل سرخ آزادی را میبلعد «نزار قبانی»
بیروت دارد میسوزد. در کنار دریا، آتشی به پا شده است. زن و مرد، پیر و جوان، کودک و کهنسال میسوزند چون پروانههایی میان آتش. انفجار بر ساحل دریای آرام آبی لبنان رخ داده… من به لبنان سفر کردهام.
در کنار این مرکز انفجار و در میانه دریا دو صخره بلند است که آن را صخره عشاق یا صخره خودکشی (صخره الانتحار) مینامند. گاه عاشقان و دلدادگان بر بلندای این صخره میرفتند و دست در دست هم از فراز صخره خود را به دریا میافکندند. حالا در تصویرها میبینم که چگونه جغد مرگ میخواند و عقاب آتش همه جا را میسوزاند و بیروت میسوزد. شهر عشق، صلح و صفا. شهری که مسجد و کلیسا و کنیسه در کنار هم جای دارند. منارههای مسجد در کنار ناقوسهای کلیسا سر به آسمان ساییدهاند، شهر هفتاد و دو ملت.
بیروت رنگین کمانی بود از مسلم و مسیحی، سنی و شیعه، دروزی و ارمنی که در کنار هم قرنها و سالها به صلح و صفا میزیستند. هنوز نمیدانم و نمیدانیم که علت این انفجار چه بوده؟ سهوی بوده یا عمدی؟ اما بیگمان خورشید حقیقت زیر ابر پنهان نمیماند.
در هر کجای دنیا که بیگناهی در شعلههای آتش ستم بسوزد یا به خاک و خون بغلتد، دلها به درد میآید. ستمدیده زمان و مکان نمیشناسد و بی گناه در هر کجا که باشد، مرگش دل را در همه جهان و در همه زمانها و مکانها به درد می آورد.
بیروت شهر صلح و صفا بود و لبنان با آثار جاودانه «بعلبک» و «صور» و «صیدا» گنجینهای است تاریخی و جهانی. تمدنهای بزرگ در این شهر پی گرفته شدهاند.
کشوری که بنا به سنتی کهن رییس جمهورش مسیحی است، نخست وزیرش سنی و رییس مجلساش شیعی. لبنانیان از دیرباز به مردم ما دل بسته بودند و پیوندهای فرهنگی از دیرباز میان ما برقرار بوده است.
دانای یگانه همه زمانها «شیخ بهایی» از لبنان به ایران آمد که در همه زمینهها از ادبیات ، معماری، ریاضی و دانش دینی سرآمد روزگار بود. خاندان نامی عاملی، جبل عاملی، صدر، گویی دلشان دو نیمه داشت…
نیمهای در لبنان و نیمهای در ایران. نمونه بارز آن سرو سبز «امام صدر» بود. زاده قم که به بیروت رفت و طرحی نو برای همدلی و همراهی لبنانیان درافکند.
امام صدر با سعه صدرش کاری کرد کارستان. به همان سان که شیعیان دوستش داشتند، سنیان، مسیحیان، دروزیان و ارمنیان هم به او دل بسته بودند.
از یاد نمیبرم که هنگام جنگ لبنان «کمال جنبلاط» رهبر دروزیان که از تبار کردان ایرانی بود و خود درویشی بود که ماهها به هند سفر میکرد در آن برهه آتش جنگهای خون و آتش داخلی فرمان داد که تحت حمایت او و سربازانش، ایرانیان به سلامت از لبنان خارج شوند.
شعری که در آغاز آوردم از «نزار قبانی» برای دلداده و همسر و همدلش «بلقیس» است که او به سال ۱۹۸۱ در انفجار مهیبی در بیروت جان سپرد.
اکنون خوش دارم، سخن را به پایان برم و این شعر را که سروده «جوزف حرب» شاعر شهیر لبنانی است و با صدای سحرانگیز «فیروز لبنانی» خوانده شده است و نشانی از ماندگاری بیروت در آن آمده است از سویدای دل به لبنانیان و همه آزادگان جهان تقدیم دارم.
بی گمان لبنان چون «ققنوس» از میان خاکستر آتش برخواهد خاست و دوباره جان و جهان را روشن خواهد کرد.
«با عشق به بیروت»
به بیروت، درودی برخاسته از دلم
و بوسهای به دریا و خانهها…
به صخرهای که به سیمای ملاحی کهنسال میماند
شهری مست از نفس مردمان
شرابی از نان و از یاسمین
چگونه کامش، به آتش و دود اندوده شد
به بیروت، شکوهی از خاکستر
به بیروت، از خون کودکی که به روی دستانش حمل میشود
شهر من، چراغش را خاموش کرده، درش را بسته و در تنهایی و شب به انزوا فرو رفته
به بیروت، درودی برخاسته از دلم
و بوسهای به دریا و خانهها…
به صخرهای که به سیمای ملاحی کهنسال میماند
تو از آن منی، از آن منی، آه مرا در آغوش گیر
تو از آن منی
تو پرچم منی، سنگ فردا و موج سفری
زخمهای ملتم گل میدهند
اشکهای مادران گل میدهند
تو بیروت منی، تو از آن منی
آه، مرا در آغوش گیر.
عالی پرفکت