دکتر سوسن شریعتی، استاد دانشگاه و پژوهشگر
صحبتکردن در شبهای قدر سخت است، حتی اگر بینالقدرین باشد؛ زیرا در این شبها که بهتعبیر شریعتی، آبستن مسیح و نوید نجات است و ازپس آنها صبحهای جدیدی سر میزند، باید بهرسم روشنفکری دینی، بهدنبال نشانههای پیروزی بگردیم.
پرسشی که دراینباره پیش میآید، این است که تا کجا اجازه داریم بهدنبال نشانهها بگردیم و مثل گذشتگانمان بین این شبها و مناسبتها و ایام با روزگار خودمان ربطی برقرار کنیم. آیا اصلاً مجازیم چنین ارتباطی برقرار کنیم؟ آیا باید در صفحاتی از تاریخ دنبال نشانهها بگردیم که به مذهب یا اعیاد مذهبی ما مربوط میشود؟ اینگونه بازگشت به گذشته، تجربۀ جدیدی است و این پرسشها کار را سخت میکند.
اما آنچه کار را سختتر میکند، این است که از من، به نمایندگی از خانوادۀ شریعتی، خواسته شده است که ناگهان به سیوچند سال گذشته پرتاب شوم؛ به نوجوانیام که آگاهانه برای فراموشیاش تلاش کردهام. یعنی قرار است یکدفعه آن نوجوان پانزدهساله بشوم و از خاطراتم صحبت کنم.
بهتعبیر شریعتی: «هر انسانی یک تاریخ است و در هر تاریخی شبهای قدری وجود دارد.» ظاهراً باید از شبهای قدر خودم صحبت کنم که در همان سالها با مرگ شریعتی رقم خورد و تقدیر خواست که این شبها با امام موسی صدر نسبتی برقرار کند.
بنابراین، صحبتهای من طبیعتاً از جنس خاطره است. نمیشود به خاطرهها اعتماد کرد؛ ولی درحالحاضر راه دیگری نداریم، جز اینکه از خلال خاطراتمان به تاریخ نگاه کنیم. تاریخ خاطره نیست و صرفاً نمیشود به خاطرهها اعتماد کرد.
ولی به خاطرات من میتوان اعتماد کرد؛ چون اسناد هم این خاطرات را تأیید میکند و هرچند عاطفی است و نوستالژیک، نهایتاً تاریخ هم اثباتش میکند؛ همچنین احادیثی که دربارۀ شخصیت امام موسی گفته شده است و گفته میشود، همچنان متواترند و همدیگر را تأیید میکنند.
اولین دیدار خانواده ما با امام موسی صدر
اینها فقط خاطرات یک نوجوان نیست که در سالهای فوت پدرش که یا در معرض حمله بوده یا نادیده گرفته شده است، با مهربانی میزبانی همچون امام موسی صدر روبهرو شده و در نتیجه، چشمش را بر روی پروندههای دیگر دربارۀ این شخصیت بسته است.
درمجموع، خاطرات من دربارۀ امام موسی صدر و اولین مواجهۀ خودم و دیگر اعضای خانوادهام با این شخصیت با ناگهانی بهنام ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ و مرگ شریعتی و تلاش برای انتقال او به ایران و سوءاستفاده از جسد او آغاز میشود که جزئیاتش را بزرگان بیشتر بهیاد دارند. اکنون من بهمثابۀ همان نوجوانی صحبت میکنم که فقط در حاشیه به آن ماجرا نگاه میکرد و همچنان به آن نگاه وفادارم و همان را خدمتتان منتقل میکنم.
در آن سن، از ماجراها و دعوای بزرگترها و از صفبندیها چیزهای زیادی نمیدانستم؛ ولی خیلی چیزها را میتوانستم حدس بزنم. آن روزها بهتعبیری، شبهای قدر من و اعضای خانوادهام بود که نوعی خیر و شر برای ما تعیین میشد. در بزنگاهی قرار داشتیم مثل تعیینتکلیف برای اینکه شریعتی باید کجا برود، به ایران برگردد یا جای دیگر برود یا همانجا بماند و با واکنشهای زیادی مواجهه بودیم که گروههای سیاسی متعدد نشان میدادند.
چند دسته شدن آدم ها در مواجهه با مرگ دکتر شریعتی
در آن وضعیت، آدمها به دو دسته تقسیم میشدند: دستۀ اول، کسانیکه از مرگ شریعتی خوشحال بودند و بعدها اطلاعات زیادی بهدست ما رسید که حتی بعضیها مرگ ناگهان او را موهبت الهی دانستند و این اولین سیگنال برای من نوجوان بود که هستند کسانیکه از مرگ کسی در ۴۳ سالگی خوشحال میشوند.
دستۀ دوم، کسانی بودند که میخواستند شریعتی را به پرچمی یا بهانهای برای کشمکشها و درگیریهای سیاسی تبدیل کنند؛ حتی بهیاد میآورم در مراسم سوم که در لندن برگزار شد، خود دوستداران شریعتی که مذهبیهای تبعیدی محسوب میشدند، روبهروی مسجد لندن با دیگر اعضای کنفدراسیون درگیر شدند، برسراینکه شریعتی مال کیست و چهکسی باید دربارۀ او حرف بزند و متولی باشد.
حتی یادم هست که صادق قطبزاده کتش را در آورد و با دیگر اعضای کنفدراسیون درگیر شد و به آنها گفت شما اصلاً اجازۀ ورود به مراسم ندارید. این دومین سیگنال برای من بود که اینجا تساهل وجود ندارد.
بعد هم این بحثها مطرح شد که شریعتی مرحوم یا شهید شده است؛ همچنان که سی سال گذشته است و معلوم نیست شریعتی مرحوم شریعتی است یا شهید شریعتی. همین موضوع سومین سیگنال بود که هرکسی میگفت مرحوم شریعتی، برای من نوجوان مشکوک بود و هرکسی میگفت شهید شریعتی، معلوم بود که با شریعتی مشکلات فلسفی ندارد.
این بحث، جدای از پروندۀ قضایی شریعتی، سیگنالی بود برای اینکه ما ببینیم در این جبههبندیها چهکسی با شریعتی، بهلحاظ فلسفی و نظری، همدلی دارد و چهکسی ندارد. طبیعتاً همۀ این سیگنالها خیلی مهم بود.
مراسم تشییعجنازۀ شریعتی و خاکسپاریاش در دمشق بود و شخصیتهایی مثل امام موسی صدر، دکتر مفتح، دکتر ابراهیم یزدی، صادق قطبزاده، صادق طباطبایی، نمایندۀ مفتی سنیها و نمایندۀ وزارت فرهنگ در آن حضور داشتند.
من حضور نداشتم؛ ولی میدانم بر سر این دعواهایی شده است که چهکسی بر پیکر شریعتی نماز بگذارد و متوفی مشکوک بوده و پذیرش مسئولیت مراسم او ترسناک است. بههرحال کار آسانی نبوده است.
مراسم چهلم شریعتی و شخصیت ذینفوذ امام صدر
اوج آن سیگنالها را در مراسم چهلم در بیروت دریافت کردم که ما همچنان برحاشیه و درحاشیه به این مقولات مینگرستیم. البته من در مرحلۀ اول مراسم حضور نداشتم و تجربۀ مستقیم ندارم؛ ولی این مراسم مهمترین خاطرۀ من از امام موسی صدر است و در ذیل همین خاطره میشود پروندههایی باز کرد که با خاطرات دوستان همپوشانی دارد.
اولین مواجهۀ من و خواهرم با موسی صدر هنگام ورود به بیروت و در فرودگاه بود. اولین شناختی که از موسی صدر پیدا کردم، این بود که او مرد ذینفوذی است؛ چراکه فرودگاه هنگام ورود او تقریباً قُرُق شد و کسی دیگر نمیتوانست بیاید و برود. بعد با ایشان مسیری را طی کردیم و به محلی رفتیم که ایشان درنظر گرفته بودند، فکر میکنم منزل خودشان بود یا مجلس اعلا که محل سکونت خانوادهاش هم بود.
مسیر بهخاطر اوج جنگهای داخلی لبنان پر از سنگربندی بود و بارها ایست داده شد و راننده گفت صدر و بهراحتی رد شدیم. اینجا هم معلوم شد که امام موسی فرد ذینفوذی است. بعد از آن هم گاهی در خیابانها موضوعاتی پیش میآمد که از نگاه من نوجوان پانزدهساله، اهمیت موسی صدر را نشان میداد.
این همه محبوبیت تکاندهنده بود
الان هم که فکر میکنم، رفتار ایشان جای شگفتی داشت. ایشان بسیار غیرکلیشهای رفتار میکرد. رفتارشان با مذکر و مؤنث، با کلیشهای مطابق نبود که ما در خانوادۀ نیمهروحانیمان دیده بودیم. ایشان با ما راحت بودند و حتی با ما به رستوران هم میآمدند و تلاش میکردند که روحیۀ ما خوب شود.
درواقع میزبان ما فقط میزبان سیاسی نبود. یادم هست شبهایی که در محضر ایشان بودیم، تلاش میکرد ما دو نوجوان سوگوار را سرحال بیاورد و این تلاش رفتاری انسانی بود که باز هم با کلیشههای ترسناک کاریزما سازگار نیست؛ چون آدم کاریزماتیک معمولاً ترسناک هم میشود؛ ولی ایشان کاریزمای دلپذیر انسانی دوستداشتنی را داشت.
در خیابانها که راه میرفتیم، با احساساتی که مردم کوچه و بازار به ایشان ابراز میکردند، متوجه شدم ایشان فقط بانفوذ نیست، محبوب هم هست. هربار با ایشان به رستورانی میرفتیم، امکان نداشت که ابراز احساساتی به ایشان نشود و بهخاطر حضور ایشان شادمانی و دستوپاافشاندنی پیش نیاید و این همه محبوبیت محسوس، تکاندهنده بود.
ویژگی دیگری که در امام موسی صدر یافتم، این بود که او آدم رندی است. در اسناد هم آمده است که ایشان برای اینکه شریعتی در دمشق بهخاک سپرده شود، با معاون کلیددار زینبیه تماس میگیرد و بدون اینکه دربارۀ شریعتی اطلاعات دقیقی بدهد، میگوید که متوفی آقایی بسیار متدین و از شیعیان بسیار محبوب است و دوستداران بسیارزیادی دارد و اجازۀ دفن او را میخواهد.
آن شخص هم که میبیند امام موسی ذینفوذ است و روابط خوبی با سوریه دارد، اجازۀ دفن را میدهد و بعد که متوجه میشوند متوفی عنصر خطرناکی بوده است و دولت ایران خیلی معترض این کار میشود و دو مرتبه شکایت میکند، کلیددار زینبیه میگوید که من اصلاً در جریان نبودم و امام موسی به ما اطلاعات دقیق نداده است.
بر سر برگزاری مراسم چهلم هم باز میشنیدیم که سروصداها و مخالفتهایی هست؛ چون قرار بود این مراسم در سالن یونسکو برگزار شود؛ اما یادم هست و اسناد هم تأیید میکند که وزارت فرهنگ لبنان، تحت فشار دولت ایران، این اجازه را نداد، تا اینکه سالن مدرسۀ عاملیه را درنظر میگیرند؛ اما همۀ دعواها بعد از چهلم و در همان عاملیۀ بیروت اتفاق میافتد.
اگر اسناد را بخوانید، میبینید که فردای روز مراسم، خود رئیسجمهور شمعون و وزرا و مجلس اعلای شیعه و حتی هیئتمدیرۀ مدرسۀ عاملیه، در پاسخ بازخواست سفارت ایران میگویند که امام موسی دربارۀ شریعتی به ما چیزی نگفته بود و بعداً فهمیدیم که شریعتی مارکسیست و کمونیست و چپ و بیدین و کافر بوده و اصلاً شیعه نبوده است.
بنابراین فهمیدم امام موسی آدم رندی هم هست و بهخاطر این رندیها توانسته است در آن جامعۀ پربحران زندگیکند و با زبانی کارهای بسیار بزرگ انجام دهد که متناسب با جامعۀ بحرانزدۀ لبنان باشد.
روز چهلم، روزی مهم و سمبلیک
اما خود روز چهلم بسیار مهم و سنبلیک است؛ بهدلیلاینکه همه در مدرسۀ عاملیه جمع شدند و عدهای جوانان مسلح سالن را محافظت میکردند؛ چون چنانکه اشاره کردم، اوج جنگهای داخلی لبنان و همان زمانهای بود که بهاصطلاح، با شناسنامه میکشتند؛ یعنی مثلاً مارونی و فالانژها محلههایی را ناگهان قرق میکردند و بهمحضاینکه شیعهبودن کسی براساس شناسنامهاش مشخص میشد، او را میکشتند و اگر هم کسی در شناسنامهاش فالانژ بود، مسلمین او را میکشتند و بههمینترتیب کشتارها در سطح شهر گسترده بود.
این مراسم در چنین وضعیتی با هزار ترفند برقرار شد و طبیعتاً با سخنان موسی صدر آغاز شد. یادم است که در بین صحبتهای او یاسر عرفات رسید و مجلس ناگهان با شادی وسیع و این شعار «بَطَلَ الثَّوره وَ الثّوار؛ سید موسی و ابوعمار» همراه شد و جمعیت پا میزد و دست میکوبید، گویا اتفاق بزرگی افتاده است و بعدها معلوم شد آن اتفاق بزرگ، برقراری آشتی و نزدیکی بین جنبش امل و فتح است.
مهمترین خصلت این مجلس، شرکت شانزده جریان بود از نهضتهای آزادیبخش اریتره، زیمبابوه، زنجوار، فیلیپین، جنبش اَمَل، فتح، نهضت آزادی و گروههای سیاسی خارج کشور. درحقیقت، این مجلس دو ویژگی مهم داشت:
۱. نوعی مانیفستاسیون بینالمللی یا حداقل منطقهای بود، بهاین معنا که برخی پیوندها را بازتعریف کند و همبستگیهای جدیدی را بین فتح و امل، ایجاد کند و کدورتهای بین فلسطینیها و لبنانیها را برطرف کند.
۲. مانیفستاسیونی علیه نظام شاهنشاهی بود که حتی برای تاریخ معاصر ما شب قدری محسوب میشد؛ چون از همانجا بود که چهلمها سر زد و رسید به آنچه انقلاب ایران نام گرفت.
مفهوم جهان چهارم
برخورد امام موسی صدر در آنجا و در آن روز و مضامین آن سخنرانی همچنان در ذهن من هست و میبینم که امروز تازهتر هم شده و بهنظر میآید همچنان سوژه بحث است؛ این بحث، هم در جامعۀ ما تحتعنوان روشنفکری دینی مطرح است و هم در جوامعی که با بحرانهای مشابهی روبهرو هستند.
اشاره و تأکید مدام امام موسی صدر در آن مجلس، مفهومی بهنام جهان چهارم بود که بهنظرم ایدۀ بسیار جالبی است. ایشان میگفت ما، یعنی خودش و شریعتی و دیگرانی که آنجا نام برد، کسانی هستیم که تلاش میکنیم آنچه را نامش جهان سوم است، تبدیل به جهان چهارم کنیم.
این جهان در جستوجوی کشف راهحلهایی درونی و خودویژه برای خروج از بنبستهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی است و سعی میکند از این راهحلها پاسخهایی بگیرد که خصلتها و تکثر فرهنگی و قومیقبیلهای و خاص هر منطقه را هم درنظر میگیرد.
او دربارۀ لبنان صحبت میکند؛ ولی صحبتهایش را میشود به ایران و به کل منطقۀ خاورمیانه نیز تعمیم داد. او معتقد است دربرابر فجایعی که لبنان یا منطقه از سر میگذراند، سه دسته وجود دارد:
کسانیکه تسلیم میشوند، کسانیکه مهاجرت میکنند و اینها بهتر از آنهایی هستند که تسلیم میشوند، کسانیکه در تلاش برای رستگاری و خروج از این بنبست هستند؛ ولی از قدرتهای خارجی تقلید میکنند و ذیل آنها میروند و به بیگانهها نزدیک میشوند.
در اینجا مستقیماً به روحانینماهایی حمله میکند که در زیر اقتدار نظام شاهنشاهی ایراناند و تحتعنوان کمک به شیعیان پول میگیرند یا کسانیکه به سوریه یا اسرائیل وصلاند و غیره و غیره. ظاهراً ایشان به گرایشات مذهبی لبنان اشاره میکند، از کاتولیک و پروتستان و مارونی تا مسلمینی که دروزی یا شیعه یا سنی بودند.
ایشان معتقدند دستۀ سوم از اولیهای تسلیمشده و از دومیهای مهاجرتکننده و رهاکنندۀ ملت بهترند؛ ولی اشکال کارشان این است که برای رستگاری و خروج از این موقعیت، یا ذیل الگو یا مدل غیرخودی و تقلیدی میروند و درنتیجه، آلت فعل دیگری و خارجی میشوند یا اینکه الگوبرداریهای ذهنی نادرستی میکنند.
بنابراین ایشان از جهان چهارم یا راه چهارم برای خلق جهان چهارم نام میبرد و تأکید میکند براساس راه چهارم قرار است ما بمانیم و تسلیم نشویم و تن نسپاریم و درعینحال به فردای بهتری بیندیشیم. طبیعتاً این راهحلها بهمنظور مقتدرکردن شیعیان بهعنوان یکی از اقلیتها یا اکثریتهایی است که جامعۀ لبنانی را میسازد، نه به قصد اینکه جامعۀ شیعه را قدرتمند کند تا با فرق دیگر وارد جنگ جدیدی بشود.
پیشفرض مذاکره و گفتوگوی شیعه با مارونی و فالانژ و ارتدوکس و کاتولیک و غیره این است که شیعه، اول کسی باشد که در مقام برابر با آنها به گفتوگو بنشیند و بتواند جامعهای درست کند که امکان رشد را در آن داشته باشد.
امام موسی صدر اقتدار شیعیان را میخواهد، نه برای اینکه شیعه را به فرقهای مسلط وجهانگستر تبدیل کند که طیفهای دیگر را به حاشیه و نابودی بکشاند؛ بلکه فقط برایاینکه بتواند پای میز مذاکره بنشیند و گفتوگو را ممکن کند. این نوع پرهیز از اقتدار خودش نکتۀ جالبی بهعنوان روش خلق جهان چهارم است.
این بسیار مهم است که بتوان مقتدر بود؛ ولی نه برای اینکه اقتدار چماقی شود برای حذف دیگری؛ برای اینکه بتوان در موقعیت برابر با دیگری نشست و گفتگو کرد. امام موسی صدر همانجا اشاره میکند ما بهدنبال آشتی و گفتگوی جناحها و طایفهها هستیم.
نان نداشته باشی، ایمانت مشکوک است
دومین مضمونی که امام موسی صدر در آنجا بدان اشاره میکند، این است: باید قبل از اینکه از انسانی پرسید شیعه است یا سنی یا شعائرش را درست انجام داده است یا نه، شکمش را پر کرد. نمیشود انسان گرسنه را دعوت به فرهنگ و ایمان و هیچچیز دیگری کرد؛ بنابراین قبلاز هرچیز باید امکان نانخوردن و سیرکردن او را فراهم کرد.
کل پروژۀ اجتماعی موسی صدر از همینجا و با همین نگاه آغاز میشود که شیعه قبلاز هرچیز گرسنه است و نان میخواهد و اگر گرسنه تحریک شود، فقط تبدیل به ملعبهای برای کشتوکشتار و خشونت مذهبی میشود. پروژۀ امام موسی صدر در آغاز، پرکردن شکم شیعهای است که بعد بتواند کسی شود و با این اعتبار بتواند پای میز مذاکره بنشیند و مجلس شیعیان تشکیل دهد و نمایندۀ مجلس شود و غیره.
این هم نکتۀ جالب و جذابی بود که همپوشانی دارد با این سخن شریعتی که میگوید: در زندان خواب دیدم کسی از من پرسید زندگی چیست و من در خواب حضور ذهن عجیبی داشتم که در بیداری امکانپذیر نبود و سریع جواب دادم زندگی یعنی «نان» و بعد کمی مکث کردم و گفتم: «آزادی» و باز مکث کردم و گفتم: «فرهنگ و بعد، ایمان و بعد، دوستداشتن.»
بعد که بیدار شدم دیدم عجب ترتیب درستی است. زندگی اول نان است. نان نداشته باشی، ایمانت مشکوک است؛ چون ما دیدهایم برای یک مشت دلار چه میکنند. نان مهم است؛ اما کفایت نمیکند. اتفاقاً نقدش به کشورهای کمونیستی از اینجا آغاز میشود که زندگی بعد از نان یعنی آزادی و به یُمن آزادی، فرهنگ و بعد به یمن فرهنگ، البته با رعایت این پیششرطها، ایمان و بعد از ایمان، دوستداشتن؛ منظور این است که ایمان مادون فرهنگ و آزادی و نان مشکوک است و اعتمادپذیر نیست؛ چرا که میتواند بازیچه و ملعبۀ دست این و آن شود.
سر بزنگاههای مهم تصمیم قاطعانه می گرفت
همانطور که اشاره کردم، امام موسی صدر مرد محبوبی بود؛ مردی بود که فرودگاه را برایش قرق میکردند یا میتوانست با یک تماس تلفنی کارهای عجیبوغریب بسیاری انجام بدهد؛ مثل اینکه شخصیتی که حقیقتش معلوم نیست، در جایی دفن شود که بحرانی برای دولت متبوعش ایجاد میکند.
در محبوبیت ایشان شکی نیست؛ اما بهقول شریعتی دو جور انسان محبوب داریم: یکی انسان محبوبی که بهرنگ هر جماعتی در میآید و با هرکسی قیاموقعود میکند و بهاینمعنا میشود دیپلمات یا واقعگرا و محبوب همۀ قلبها که اتفاقاً اگر شاگرد و پیرو راستین شریعتی باشیم، باید به چنین فردی مشکوک باشیم و به آدمی اعتماد کنیم که همه به او فحش میدهند و خود شریعتی ازاینلحاظ پروندهاش درخشان است.
دستۀ دوم کسانی هستند که خیلی محبوباند؛ ولی هیچکسی بهطور خاص قبولشان ندارد؛ مثل خود شریعتی که انسانی دوستداشتنی بوده است و احتمالاً همه خاطرات خوبی از او دارند و او را جزو تجارب مثبت جوانی خودشان میدانند و خوب و بد را گردن او میاندازند؛ اما تقریباً هیچ اجماعی بر سرش نیست و هیچ ساختاری شریعتی را رسماً قبول ندارد؛ چه جامعهشناسان و دانشگاهیان و چه متولیان دین که اساساً او را قبول ندارند، چه هنرمندان و اهالی ادبیات که اصلاً او را شطحیاتگو میدانند.
اتفاقاً خود شریعتی هم بارها به این اشاره میکند که اصلاً نوع سخنگفتن او سیخ و میخ و تیغ و همۀ این چیزها را باهم دارد و هیچوقت سخنی نگفته است که همه خوششان بیاید.
اگر به پروندۀ امام موسی صدر در فردای مراسم شریعتی در بیروت نگاه کنید، میبینید که درست است ایشان محبوب بود و دوستداران بسیارزیادی داشت؛ ولی قادر به تصمیمگیریهای قاطع بر سر بزنگاههای مهم هم بود.
برای من نوجوان خیلی جذاب بود که کسی بتواند با رژیم شاهنشاهی و بخشی از روحانیت لبنان و حتی بخشی از رفقای شیعۀ خودش درگیر شود. این را اسناد ساواک و روزنامههای لبنان در فردای همان روز چهلم و توبیخ دولت و پارلمان و وزرای لبنان ازجانب دولت شاهنشاهی نشان میدهد.
دعوا و درگیریهای پس از مراسم چهلم
آن روز بههرحال حادثۀ مهمی رخ داد و کلی بر سرش دعوا و درگیری شد و شب که به منزل برگشتیم، لابهلای بحث بین امام موسی صدر و دکتر چمران و دیگران شنیدیم حتی بخشی از روحانیت شاکیاند از اینکه برای کسی مراسم گرفته شده که اصلاً دین و اسلامش مشخص نبوده است و نباید بهعنوان چهرۀ معروف عالم شیعی معرفی میشده است؛ چون اصلاً نه عالم بوده و نه شیعه، به آن معنای اخص کلمه و نه اصلاً کسی بوده است.
اطلاعیهای هم صادر شده بود که معلوم نیست این آقا که امام موسی صدر برایش مراسم گرفته است، کیست و از کجا آمده و بهکجا رفته است و بههمین دلیل است که امام موسی در آغاز سخنرانیاش اینطور شروع میکند که این مراسم را گرفتیم؛ ولی از ما خواهند پرسید که ما به او چه ربطی داریم و او چه ربطی به ما دارد.
بههمین دلیل است که یاسرعرفات پشت تریبون اشاره کرد که شریعتی نه یک ایرانی، بلکه فلسطینی، عربی، لبنانی و جهانی است و خواست پروندۀ او را از سطح ایران خارج کند که جنجالهای بعدی بهوجود نیاید؛ اما یک ماه از مراسم گذشته بود که عرفات بر اثر فشارهای دولت شاهنشاهی حرفش را پس گرفت و گفت امام موسی صدر سر ما کلاه گذاشته بود. آقای قطبزاده هم از این موضوع خیلی عصبانی شد؛ ولی ما نشنیدیم که امام موسی صدر جایی بگوید ما اشتباه کردیم و بالاخره اتفاقی بود که افتاد و کسی سر ما کلاه گذاشت.
بعد از دیدار سفیر ایران در لبنان با امام موسی صدر هم معلوم میشود فردی که نمایندۀ مجلس شیعیان هم بوده، به سفیر گفته است امام موسی به ما نگفته بود شریعتی کیست و ما مخالف این مراسم بودیم و اصلاً آن را تحریم کردیم و نرفتیم.
بعد سفیر ایران بسیار تأکید میکند که اگر شما مخالف بودید و نمیدانستید، بروید مستقیم مصاحبۀ مطبوعاتی کنید و علناً بگویید که امام موسی صدر سرخود این کارها را کرده است؛ اما نمایندگان مجلس اعلای شیعیان زیر بار این نمیروند که مصاحبۀ مطبوعاتی کنند و رسماً کار امام موسی صدر را تخطئه کنند و میگویند لازم نیست و اصلاً این مسائل مهم نیست. ما روابطمان با ایران بسیار بهتر از این حرفهاست که بخواهیم وارد این بحثها شویم؛ ولی بههرحال ما مخالف این کارهای امام موسی صدر بودیم.
این نشان میدهد که امام موسی صدر درعین همان بزرگی و محبوبیت و ذینفوذی و رندی، قاطع است و آگاه است به اینکه سربزنگاههایی با پذیرش ریسکهایی، به تجربهای مهم برای پروژهای مهمتر بدل شود که آشتی دوبارۀ جناحهای داخل لبنان و فراتر از آن، همبستگی با جنبش منطقه است و شریعتی در آن سالها تبدیل به نمادش میشود.
اینها خاطراتی است که با طنز گفتم؛ ولی درحقیقت خاطرات تراژیکی است که ما بهیُمن فراموشکردن و کنارگذاشتنشان و تلاش برای اینکه به آنها برنگردیم، توانستیم سر باز بزنیم از اینکه مرگی صورت گرفته و صحنۀ پایانیاش در جوار زینب(س) بوده است؛ اما نهایتاً شادی این قسمت، پروندۀ امام موسی صدر را به شریعتی شبیه میکند.
در آغاز، اشاره کردم که سالهاست این بحث وجود دارد که شریعتی شهید بوده است یا مرحوم. حالا اینکه شهید کیست، از بحثهای تخصصی است که علما بلدند. گویی شریعتی در یک متریِ خاک قرار گرفته، یعنی هنوز کاملاً بهخاک سپرده نشده است.
همین قصه و شاید زیباتر برای امام موسی صدر بهوجود آمده است و این پرسش سیساله که ایشان زنده است یا نه، همچنان بیجواب مانده است. من فکر میکنم تنها راهحل این مسئله این است که همه با خانوادۀ موسی صدر مثل ما رفتار کنند و این آخرین خبر را که مرگ بزرگی است، به رو نیاورند و دنبال پاسخش هم نباشند و اینطور است که ایشان همچنان زنده خواهد ماند.
* برگرفته از سخنان دکتر شریعتی، فرزند دکتر علی شریعتی در همایش «طلوع ناتمام». این همایش در شهریور ماه ۱۳۸۹، برابر با ماه رمضان و شب های قدر به مناسبت سی و سومین سالگرد ربوده شدن امام موسی صدردر حسینیه ارشاد برگزار شد.