دکتر اسماعیل حاجو از نسلی است که با حضور امام موسی صدر در لبنان به گرد او حلقه زدند. جوانانی که اولین فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی را ذیل همان همراهیها آغاز کردند و همچنان خود را به آموزههایی وفادار میدانند که در آن سالها فرا گرفتهاند. او که اکنون از اعضای اصلی و همکار افتخاری موسسات امام موسی صدر در لبنان است، در مصاحبه با گروه تاریخ شفاهی موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر گوشههایی از خاطرات آن سالها را بیان کرده است. بخشی از این خاطرات را حمید قزوینی تدوین کرده که در ادامه میخوانید.
آشنایی در مدرسه
آشنایی من با امام موسی صدر به اوایل دهه شصت میلادی باز میگردد که دانشآموز مدرسه جعفریه واقع در شهر صور بودم و ایشان در آن مدرسه به ما درس دینی و علوم تربیتی میداد. همان زمان وقتی جمعیت خیریه احسان و نیکوکاری زیر نظر امام فعال شد و بخش جوانان آن را پایهگذاری کرد، من و مجموعهای از جوانان با ایشان و اهدافشان همراه شدیم. او به روش عملی، دین و شریعت را به ما میآموخت و ما را با این فضا آشنا میکرد.
در جلسات هفتگی و صمیمانه برای ما جوانان سخن میگفت
از برنامههای ثابت آن روزها سخنرانیهای هفتگی ایشان برای ارتقای فرهنگ جوانان بود، مطالبی که ما با آنها زندگی کردیم و شخصیت فرهنگی و اجتماعیمان را شکل داد. جلسات جوانان در ساختمان نادی الامام الصادق در سالن کوچکتر با فضایی صمیمانهتر برگزار میشد. حتی گاهی از ما میخواست مطلبی آماده و ارائه کنیم. او در خلال همین ارتباطات و جلسات و مناسبتهای مذهبی به ما آموخت که دین، پدیدهای گشوده است و از تنگی و انقباض دور است.
روش مقابله با افکار متحجرانه
خانه امام نزدیک مسجدی بود که ایشان در آن اقامه جماعت میکرد و خیلی مواقع، بعد از تعطیلی مدرسه هنگام رفت و آمد به مسجد همراهشان بودیم. یادم هست یکی از روزها که به مسجد میرفتیم، ناگهان از بالکن منزلی، مقداری آب ریخته شد، ما که احتمال میدادیم این آب نجس است، زود کنار رفتیم اما امام خیلی عادی و آرام همان جا ایستاد. ما از رفتار ایشان متعجب بودیم، گفتیم شما الان نجس میشوید، در پاسخ توضیح داد دلیلی بر نجاست نیست و همه چیز پاک است و باید بنا را بر پاکی و سلامت گذاشت مگر اینکه نجاست و پلیدی ثابت شود. او نادرست بودن افکار متحجرانه را این گونه به ما نشان میداد.
اهمیت دادن به فعالیتهای ورزشی
فعالیت امام منحصر به آموزشهای مذهبی نبود، مثلاً ما را به ورزش تشویق میکرد. به همین دلیل زمین بزرگی کنار ساحل را به باشگاه ورزشی برای جوانان تبدیل کرد و خودش هم گاهی با آنها همراهی میکرد. علاوه بر این کتابخانهای تاسیس کرد که مورد استفاده همه بود.
میخواست نسلی پیشرو و درسخوانده برای آینده بسازد
همین جوانان عضو جمعیت احسان و نیکوکاری بودند که مناسبتهای دینی را برگزار میکردند و در فعالیتهای اجتماعی مثل منع تکدیگری در صور و کمک به فقرا همراه امام بودند. این جوانان بعدها بزرگ شدند و اکنون از مسئولان و چهرههای سرشناس لبنان هستند. یعنی همان آموزشهای اجتماعی و دینی، این شایستگیها را به آنها داد.
سید موسی دور اندیش بود. او در فکر ساختن نسل درس خواندهای بود که ضمن برخورداری از آموزههای دینی، بتوانند تحول و پیشرفت دینی و اجتماعی آینده را شکل دهند.
نظر امام این بود که ما در کشورهای غربی تحصیل کنیم، چون غرب پیشرفتهتر از مشرق زمین بود و کسانی که در کشورهای سوسیالیستی تحصیل میکردند از وضعیت مطلوبی برخوردار نبودند. بر این اساس من و یکی از دوستانم به اصرار امام راهی فرانسه شدیم و بعضیها به آمریکا و انگلیس و دیگر کشورهای غربی رفتند. بعدها ما فهمیدیم چرا ایشان اصرار داشت در اروپا درس بخوانیم چون میخواست افرادی تربیت کند که در آینده با دیدی گشوده به فعالیت دینی و اجتماعی بپردازند.
حواسش به ما جوانان بود وبه دیدارمان میآمد
سال آخر دبیرستان، امام به من خبر داد بورس تحصیلی برایم فراهم کرده است. وقتی به خانواده گفتم، همه خوشحال شدند، تا اینکه یک هفته قبل از سفر، امام گفت بورس را به دانشجوی دیگری داده است. طبیعتاً من ناراحت شدم و گفتم چرا این کار را کردید؟ گفت:« شما خانه از خودتان دارید؟» گفتم بله، گفت: «من بورس را به جوانی فلسطینی دادم که خانه هم ندارد.»
من به امام گفتم خب حالا چه کنم؟ گفت: «به فامیل و خانوادهات بگو برای تحصیل تو پول جمع کنند.» وقتی موضوع را به پدرم اطلاع دادم ناراحت شد ولی گفتم سید موسی بهتر میداند. اتفاقاً توصیه امام درباره کمک فامیل هم عملی شد و در طول تحصیل ماهیانه ۱۵۰ لیره برای من میفرستادند. البته خودم هم تابستانها کار میکردم تا هزینه زندگی را تأمین کنم.
همان سالها امام گاهی هنگام سفر به آفریقا یا برای بعضی کارها به فرانسه میآمد و به ما پیغام میداد بیایید شما را ببینم. اینطور نبود که بگوید برو درس بخوان و خدا به همراهت، حواسش به ما بود. هر سال سراغ مرا میگرفت و از وضعیت من میپرسید. در یکی از همین سفرها پرسید اوضاع شما چطور است؟ گفتم خوب است. گفت: «من برای شما ترس و نگرانی ندارم چون شما جوان باهوش و زرنگی هستی، خدا به شما توفیق میدهد.» میدانست هر سال قبول میشوم و نیازی به امتحان مجدد ندارم چون در نظام آموزشی فرانسه اگر همه درسها را قبول نشده باشید نمیتوانید به کلاس بالاتر بروید.
مراقب باش کسی را که از تو کمک خواسته ناامید نکنی
سال ۱۹۷۰ پس از فارغالتحصیلی در رشته دندانپزشکی به لبنان برگشتم ولی پول کافی برای راهاندازی مطب نداشتم که با معرفی ایشان، از جایی قرض گرفتم و مطب را دایر کردم. بعد از مدتی امام برای معالجه دندان به مطب آمد و ضمن صحبت، به ماجرای بورس تحصیلی اشاره کرد و گفت: « بورس که از تو گرفته شد و به آن جوان فلسطینی دادیم، شرایط موفقیت و قبولی تو را فراهم کرد. یعنی موجب برکت در زندگی شما شد. لذا من نگران شما نبودم ولی میخواهم مطلبی بگویم، خواهش من این است که بدانی شغل و ماموریت تو انسانی است و در همین حرفه میتوان به فقرا کمک کرد. ماموریت تو کمک به همه شهروندان در حد توان است، مراقب باش هیچگاه کسی که از تو کمک خواسته است را ولو لحظهای کوتاه نا امید نکنی.»