پروین خلیلی، همسر امام موسی صدر، اصرار داشت در سکوت زندگی کند و از دیده شدن پرهیز می کرد. باوجود اشتیاق زیاد برای شنیدن خاطراتش از زندگی در کنار شخصیتی چون امام موسی صدر او سکوت را انتخاب کرد. برخلاف این سکوت، او چه در دوران حضور همسر و چه بعد از آن، بی تأثیر و بی کنش نبود.
در سالگرد درگذشت این بانو، برش هایی از روایت مهدی فیروزان، خواهرزاده و داماد امام موسی صدر، را که بعد از فوت ایشان بیان شده، می خوانیم تا تصویری هرچند اندک از زندگی این همراه آگاه و خاموش امام موسی صدر داشته باشیم.
*
وقتی امام موسی صدر ربوده شدند ایشان خیلی روشن گفتند که خانۀ آقا موسی باید باز باشد. چه کسی باید باز نگه دارد؟ خودشان. خودشان ماندند و هرجا هم رفتند به صورت مسافر رفتند. هیچ جا به صورت مقیم نرفتند. خانۀ ما که میآمدند با یک چمدان میآمدند. اگر دو سه ماه تا زمستان باقی مانده بود لباس گرم نیاورده بودند. هیچگاه در هیچ کدام از سفرهایشان به تهران تصمیم به ماندن نداشتند. با وجود اینکه بیروت خانه هم نداشتند. منزلشان اجارهای بود. اینطور نبود که تشکیلات و خدم و حشم داشته باشند.
به دوستان نزدیکشان گفته بودند می خواهند در لبنان دفن شوند و ما براساس خواست خودشان این کار را کردیم.
پروین خانم کمبود منبع مالی را تحمل کرد و با عزت نفس زندگی کرد. خانهشان را حدود دوازده سال قبل لبنانیها خریدند و قبل از آن ایشان خانه نداشت. گاهی در هتل زندگی میکرد گاهی کسی که مسافرت چند ساله رفته بود، خانه اش را در اختیار ایشان قرار داده بود. پروین خانم نه از دولت ایران و نه از دولت لبنان یک ریال پول نگرفت.
پروین خانم هیچ مزاحمتی برای مردم لبنان نداشت. از هیچ کس هیچ چیز نخواست در این چهل و سه سال بعد از ربوده شدن امام موسی صدر. آن هم در لبنانی که کشور داد و ستد است.
حتی هرچه میفرستادند پس میفرستاد تا بعدا کسی نگوید حتی به اندازه یک کیلو میوه من به خانواده امام چیزی دادم. اجازه این حرف ها را نداد. خودشان هم بزرگ زاده بودند و طبیعتشان و عزت نفسشان اجازه این کار را نمی داد. در حالی که منبع مالی بادوامی هم نداشتند. در عین حال همیشه خوش سلیقه و خوش پوش بودند.
بعد از ربودن امام ارتباط عاطفی مردم با امام را ایشان مدیریت کرد. مادام اسمر مسیحی رفیق پروین خانم بود. خانوادههایی که تا زمان ربودن امام روابط خانوادگی داشتند، همه این روابط را بعد از ربودن امام ادامه دادند. دخترانشان وقتی میآمدند بیروت باز خانۀ پروین خانم یکی از خانههایی بود که با عشق میآمدند. اینطور نبود که فقط با خانمهای شیعه رابطه شان را حفظ کرده کنند؛ با خانوادههای مسیحی، با خانوادههای سنی، با همه. آنچه که در زمان فعالیت امام در این خانه بود بعد هم ادامه پیدا کرد.
حتی تعامل با نیروهای سیاسی هم ادامه داشت. مثلاً نزدیک انتخابات کاندیداهای مختلف دیدن پروین خانم میآمدند و از رقبا گله می کردند. پروین خانم فقط نگاهشان میکرد. ایشان با هوشمندی تمام یک کلمه نمیگفت که به نفع یا ضرر کسی باشد. حداکثر حرفی که می زدند میگفتند پناه بر خدا، یعطیکم العافیه، سبحان الله.
هیچ مقام سیاسی نمی تواند بگوید من از پروین خانم یک پاداش تأییدآمیز گرفتم. ایشان جایگاه خودش را به خوبی می شناخت. به هیچ کس امتیاز ندادند و این قدر ندادند که بعد از هشت، ده سال ناامید شدند که از این آدم نمیتوانیم سوءاستفادۀ سیاسی بکنیم.
در تمام اتفاقات و اختلافات تنها از رباب خانم دفاع می کردند و می گفتند چرا این کارها با رباب خانم میشود؟ به صورت مجهول می گفتند. به فرزندانشان هم اجازه دخالت نمیدادند.
مشارکت مردم در مراسم تشییع ایشان، بغض فروخورده و ارادت نهفته چهل و چند ساله مردم از غیبت امام موسی صدر بود؛ شهر صور که محل تدفین بود، کاملا تعطیل بود. در مسیر هم، وقتی وارد اقلیم جنوب شدیم هر ده کیلومتر هر پنج کیلومتر یک گروه از پیشاهنگان، از دفاع مدنی، ایستاده بودند ادای احترام می کردند و بعد به جمعیت اضافه می شدند.
زمانی رهبری سیاسی از دنیا می رود، مراسم تدفین نوعی کنش سیاسی است اما در مورد پروین خانم کنش سیاسی نبود. یعنی کسی دعوت نکرد. حتی جنبش أمل که متولی برگزاری مراسم بود، دعوتی انجام نداده نبود. ما هم تصوری از کیفیت حضور مردم نداشتیم. این فقط کنش عاطفی مردم بود. جمعیت با پیام سیاسیون نیامده بود. فقط آمده بودند زنی را احترام کنند که رهبرشان را حفظ کرده بود و در طول چهار دهه در خانهاش را باز نگه داشته بود. پروین خانم بعد از ربودن آقا موسی از دختران عضو جنبش أمل حمایت کرد. این تعبیر را از بسیاری از این زنان شنیده ایم که یشان برایشان مادری می کرد.
بسیاری پروین خانم را مادرِ شیعه میدیدند، اگر رهبرشان، پدرشان امام موساست، پروین خانم مادرشان است. این را در عزاداریشان، در ابراز علاقه شان، در پیام های تسلیتشان، در حضورشان بیان کردند. تا هفته ها بعد از فوتشان مردم شب ها سر مزارشان می رفتند، شمع روشن می کردند و دعا می خواندند.