رباب صدر، طی شش دهه حضور در لبنان، دوره ها و حوادث بسیاری را شاهد بوده است. مهم ترین و سخت ترین آن، دوران حمله اسرائیل و اشغال جنوب لبنان است که در زمان غیبت و اسارت امام موسی صدر رخ داد. با تمام تهدیدات و خطرات، او نه لبنان را ترک کرد و نه فعالیت را کنار گذاشت.
روایت رو از آن دوران، تصویری درخشان از بانویی مقاوم است که راهی را که برادرش آغاز کرد را که توانمند ادامه داد.
آنچه در پی می آید، بخشی از خاطرات این بانوی ایرانی از دوران مقاومت علیه اسرائیل است:
*
اوایل که اسرائیل جنوب را میزد، امام صدر در چند سخنرانی به مردم فلسطین اشاره میکرد، که بعضیها هنوز کلید خانههایشان را دارند، اما با حفظ کلید به کسی خانه نمیدهند. باید آنجا بمانید و خانهها را ترک نکنید. اتفاقاً بیشتر مردم جنوب لبنان، با انواع سختیها حاضر به ترک خانههایشان نشدند.
رباب صدر: آن موقع که اخوی میگفتند خانههایتان را ترک نکنید خیلی سختتر از وقتی بود که اسرائیلیها آمدند داخل لبنان؛ چون آن زمان وقت و بیوقت از اسرائیل ما را میزدند، خیلی روزهای بدی را گذراندیم. این دوره سختتر از وقتی بود که اسرائیلیها جنوب را اشغال کردند، چون وقتی آمدند دیگر نمیزدند.
شما در این وضع پر از اضطراب و آشفنگی چطور کار میکردید.
رباب صدر: از همان روز اول که اسرائیلیها همهجا منتشر شدند، به کمک مردم کار را ادامه دادیم. برای اینکه زندگی ادامه داشت و مقاومت هم بر روی همین زندگی باید انجام میشد.
اصلاً مفهوم سخن اخوی درباره جامعه مقاوم همین است.
ما در حضور سربازان اسرائیلی کار میکردیم، بدون اینکه به آنها فکر کنیم. همهمان کوچک و بزرگ، احساس میکردیم از صبح که بیدار میشویم باید به دنبال کار و مسئولیتمان برویم. هر قدر هم تحت فشار و اذیت و تیراندازی و در راه ماندن و از ماشین پایین آوردن و آزار باشیم، باید کارمان را ادامه بدهیم. این نوعی مقاومت در برابر دشمن بود.
من همیشه گفتهام، آن روزها با وجود همه سختیها و تلخیها قشنگ بود. احساس میکردم ما پرواز میکنیم، اصلاً روی زمین نیستیم. چند روز یکبار میریختند داخل خانه ما، یا میخواستند ابورائد را بازداشت کنند، یا بچهها را بگیرند. من معتقدم این تفاصیل دردناک زمان اشغال نوعی نماز است، خوب است هر کسی به اندازه وسع خودش [اثر] آنها را [با خودش] نگهدارد.
مردم اعتراض نداشتند؟
رباب صدر: نه درست است که سختی زیادی را تحمل کردیم، ترس و ارهاب [ترور] و تنهایی بود، کسی پشتمان نبود، همیشه نگران بودیم که مبادا جوانها را بگیرند، مبادا شوهرم را بگیرند، هر روز مصیبت جدیدی بود. دائم روز عاشورا برای انسان شیعه تداعی میشد. اینکه امام حسین (ع) و اهلبیتشان چگونه آن مصیبتها را گذراندند. ما وظیفه داشتیم و وظیفه داریم سربلند زندگی کنیم. نباید ضعیف میشدیم. هر قدر سخت هم بود، نباید مقابل اسرائیل به زانو درمیآمدیم.
مثلاً بعضی از مردم، که در روستاهای جنوب هستند، وقتی میخواستند برای کاری به بیروت بروند، ساعتها معطل میشدند؛ اما تحمل میکردند. هر کسی میخواست از جنوب خارج بشود باید از گذرگاه تحت کنترل اسرائیلیها در منطقه یاطر رد میشد. گاهی مردم را پنج، شش ساعت و حتی بیشتر نگه میداشتند. شب که میشد راه را میبستند. جالب اینکه مردم بر نمیگشتند و در زمین بزرگی همانجا مینشستند و منتظر میماندند. شبهای جمعه جوانها با صدای بلند دعای کمیل میخواندند. اسرائیلیها خیلی میترسیدند، هول میکردند. سهشنبهها دسته جمعی دعای توسل میخواندند، اینها میمردند از ترس، [لبخند میزند] آن وقت، در ساعت عبور و مرور، عدهای از جوانها کارشان این بود که از آنجا رد بشوند، مقداری صبر کنند و دوباره برگردند. فقط برای اینکه آنجا را شلوغ کنند، برای اینکه اینها را مَچَل کنند. یعنی پنج ساعت معطل میشدند فقط برای اینکه اینها را اذیت کنند. ممکن بود یکدفعه صد نفر از این بچهها به مقابل همین گذرگاه هجوم بیاورند، خلاصه قیامتی میشد. [لبخند میزند] بله، خود سربازان دست به کارهایی میزدند که مردم بترسند یا مسخرهبازی در میآوردند تا مردم را خسته کنند، اما کسی حاضر نبود صحنه را ترک کند.
…. خیلی کمهوش و ترسو بودند. یکوقتهایی از ترس و نگرانی و اضطراب مینشستند و گریه میکردند. از بچه کوچک میترسیدند چون همه ضدشان بودند.
آن سالها امکان برگزاری مراسم مذهبی مثل عاشورا بود؟
رباب صدر: مگر میشد کسی از مراسم عاشورا صرفنظر کند. با وجود اسرائیلیها روضه میگرفتیم، از آن روضهها! روضهای که قیامت میشد. حالوهوای مردم همه عاشورایی بود. حتی اهل نبطیه علاوه بر سینهزنی، قمه هم میزدند. کسی نمیتوانست جلو مردم را بگیرد. یک سال روز عاشورا مردم نبطیه در ساحه [میدان] ایستاده بودند و سینه میزدند، کاروانی از اسرائیلیها میخواستند از وسط اینها رد بشوند؛ تا وارد شدند، مردم به خشم آمدند و زد و خورد شروع شد. کفنها را که به مناسبت عاشورا به تن داشتند کندند و با بنزین موتورسیکلتها آتش زدند و به طرف اسرائیلیها پرت کردند. چند ماشین اسرائیلی سوخت. بعد با ذکر حیدر دستههای قمهزنی حرکت کردند. نمیدانید چه کارشان کردند! دیگر جرئت نکردند از این کارها بکنند. نمیدانستند حب امام حسین (ع) چه میکند؛ [کاری که اگر] اسرائیل اعتدائشان کند، [بهشان حمله کند]، اللهاکبر! مردم جوابشان را میدادند. وقتی با قمه بهسوی کله اسرائیلیها زدند، به شوخی میگفتند اسرائیلیها هم قمه زدند. (میخندند)
آن روز میشود گفت تمام مردمی که حضور داشتند هرکدام کاری کردند. [اسرائیلیها] خیلی وحشت کردند.
در سالروز ربوده شدن امام موسی صدر هم مراسم برگزار میکردید؟
رباب صدر: بله، مراسم ۳۱ آگوست [نهم شهریور] را داشتیم، سال اول، که خبردار شدند مراسم داریم و امکان لغو آن را هم ندارند، پیام دادند که میخواهند من را ببینند. گفتم من شما را نمیبینم. به خانه یکی از دوستان رفتم تا با آنها مواجه نشوم، بههرحال که یکدفعه در باز شد و وارد شدند. گفتند ما میدانیم کجا میروی. پرسیدیم خب چه کار دارید؟ گفتند میخواهیم بگوییم ما هم فردا در مراسم شما شرکت میکنیم، گفتم غلط میکنید شما نباید بیایید. گفتند چرا؟ مگر مناسبت بزرگی برای شما نیست؟ گفتم: «شما حق ندارید در مراسم شرکت کنید؛ در غیر این صورت هر اتفاقی بیفتد گردن خودتان است. درست است که ما اسلحه نداریم؛ ولی سنگ و چوب داریم، گوجهفرنگی و سیبزمینی و تخم مرغ هم داریم. جمعیت اینها را به سر شما میریزند، اگر جریت دارید بیایید.» بالاخره بدون ایسنکه حرفی بزنند رفتند. روز مراسم، بعضیها با لباس شخصی در گوشه و کنار بودند؛ اما با لباس نظامی جرئت حضور نداشتند. در عین حال مراسم را از دریا با کشتیهایشان تحت نظر داشتند. جمعیت زیادی آمدند که برایشان عجیب بود. از منطقه قاسمیه در بیرون شهر مردم ایستاده بودند تا خود شهر صور، تقریباً چهار، پنج کیلومتر است.
اصلاً مردم شور و احساس خاصی داشتند. کسی نگران جانش نبود. بوی مرگ دائم به مشام میرسید، اما خبری از ترس نبود. هرچیزی که تهدید و سختی داشت یا اسرائیلیها بدشان میآمد، انجام میدادند. از بچه تا افراد پیر، همه ضد اسرائیل بودند. به همین جهت نتوانستند دوام بیاورند، مجبور شدند در مناطق مرزی مستقر شوند.