اردیبهشت ۱۳۵۸ خانواده امام موسی صدر، به همراه هیئتی از بانوان حامی مؤسسات خیریه امام در لبنان، برای درخواست اقدام برای آزادی امام، به ایران آمدند.
این گروه چند ماهی در ایران ماندند، با همراهی سایر اعضای خانواده و بستگان که اغلب ساکن ایران هستند، به شهرهای مختلف ایران از جمله قم، شیراز و مشهد سفر کردند، با شخصیت های روحانی متعددی دیدار کردند، تلاش کردند با مقامات نیز دیدارهایی داشته باشند که در برخی موارد ناکام ماندند.
خواهرامام، رباب، همسرش، پروین خلیلی و فرزندانش حمید وحورا وملیحه، که هنوز از بهت ربایش امام موسی صدر، در سفری رسمی، رها نشده بودند، در تجمعات سخنرانی میکردند. از شرایط سخت لبنان، و غیبت امام موسی صدر میگفتند. شخصیتی نبود که موسی صدر را نشناسد. ملاقات کنندگان یا همدوره او بودند، یا در مقام مدرس حوزه او را دیده بودند یا در دوره مبارزه، با او ارتباط داشتند و از حمایتهایش برخوردار شده بودند.
حضور خانواده امام موسی صدر، با سفر عبدالسلام جلود به ایران همزمان شده بود و خانواده امام در مقاطع مختلف اعتراضشان را به این دعوت و استقبال و مسئولیت لیبی را در این آدمربایی، یادآوری میکردند و تحقیقات قضایی انجام شده در ایتالیا را ذکر میکردند. تا جایی که در تجمع جوانان معترض به حضور جلود در مقابل هتل محل اقامت وی در تهران شرکت کردند.[۱]
این تجمعات هنگام حضور خانواده در سایر شهرها، به ویژه قم تکرار شد و مردم با تصویر امام موسی صدر در دست، خواهان آزادی او شدند.
رباب صدر، واکنشهای مختلف افراد را به یاد دارد؛ از بی علاقگی، دکتر بهشتی، دوست صمیمی امام موسی صدر به ملاقات با خانواده که امام در نامههایش او را عقل منفصل خود توصیف کرده بود، تا گریه شدید آیت الله شریعتمداری که مانع صحبتش میشد. تا جواب صریح احمد خمینی که میگفت درباره این موضوعات نمیشود با آقا صحبت کرد، آقا را اذیت میکند. تا همدلی دولت موقت که آنان را دوستانی خوب توصیف میکند که درگیر مسائل بیشماری بودند و فرصت نکردند کاری کنند.
ملاقاتها و اظهار علاقههایی که بعد از مدتی تعطیل شد: «کم کم از ما فرار میکردند، وقتی میخواستم بروم ملاقات میگفتند وقت ندارند، گرفتارند.»
بی تفاوتی که باعث شد رباب صدر دست به حرکت دیگری بزند؛ «یک وقتی که دیدم کسی به حرف ما توجه نمیکند، در ساختمان مدینه الزهرا، در بیروت، با خانم امام موسی صدر ده روز اعتصاب غذا کردیم. مردم دورمان جمع شدند، وقتی ما را میدیدند دلشان قرص میشد، آن زمان آقای بنی صدر رئیس جمهور ایران بود. از طریق سفیر ایران پیغام داد که اعتصام را تمام کنید، ما با جدیت این قضیه را دنبال میکنیم. من باور نکردم؛ گفتم این حرفها دروغ است، ابورائد (همسرم) گفت حواست باشد باید آبرویتان را حفظ کنید. این جور نگو. قبول کن. باید آبروی سید را نگه داری، مردم بالاخره خسته میشوند.بالاخره اعتصام را تمام کردیم، اما باز هم کاری نشد.»
پروین خلیلی، همسر امام موسی صدر، که در تمام بیست سال گذشته، شاهد رابطه انقلابیون و روحانیون ایران با همسرش و میزان حمایتهای او از آنان بود و بارها میزبان این افراد در منزلش شده بود، از برخوردهای سرد و وعدههای بی ثمر بسیار رنجیده خاطر شد. با بسیاری از افراد شخصا تماس گرفت و پاسخ های سردی شنید. برای ملاقات با رهبر انقلاب ایران، مدتی زیر باران به انتظار ایستادند و قبل از ورود این توصیه را شنیدند که بخاطر کسالت ایشان، درباره قضیه ربودن امام موسی صدر صحبتی نکنید و پروین خلیلی متحیر بود که مگر برای حرفی جز این آمدیم؟
حورا صدر، دختر ارشد امام موسی صدر، در توصیف دیدارهایی که در تمام این سالها درباره پدر داشته میگوید: ملاقات هر کسی میرویم، بیشتر از ما بابا را میشناسند و بیشتر از ما از او تعریف میکنند، اما همه این تعریف و تمجیدها، منجر به کاری برای آزادی او نشده است.
همانطور که رباب صدر میگوید: «بعضیها خیلی بی مروتی کردند. اگر همان روزهای اول سفت دنبالش را میگرفتند، با همان هواپیماهایی که برایشان اسلحه میآوردند، اخوی را برمیگرداندند.»
حلاوت قدرت و مسئولیت اما قویتر از مناسبات اخلاقی و انساندوستانه بود؛ چیزی که البته سید موسی صدر مرعوبش نشده بود، اما دیگران گویا شرایط متفاوتی داشتند.
[۱] گزارش خبرگزاری پارس. ۸ اردیبهشت ۱۳۵۸