گزارش روزانه از نمایشگاه کتاب تهران
بیقراری های برادرانه

مهمانان امروز مؤسسه مخاطبان قدیمی و آشنای زیادی بودند. آدم هایی که گاهی علاقه به امام موسی صدر تنها وجه مشترکشان است و جز او، اشتراک فکری دیگری ندارند.

نسل­های قدیمی­تر، گاه چشمانشان برق می­زند از دیدن تصویر مرد بلندبالای ما. سفارش می­کنند بیشتر برایش کار کنید، بیشتر تبلیغ کنید، بگذارید جوانان ایشان را بشناسند.

گاهی از خاطرات جوانی شان می گویند؛ دورانی که با شور و سودای دیگری، با سید موسی مواجه می­شدند. یکی از جوانان نسل انقلاب از تاثیر تبلیغات مخالفان امام گفت. تعریف کرد: ما جوان و پرشور و انقلابی بودیم، بعضی ها از ایشان بد می­گفتند، می­گفتند به شاه وابسته بوده، امریکایی است، انقلابی نیست، ما هم داشتیم باور می­کردیم. تا چمران آمد و شروع به سخنرانی کرد. با حرف های او آقای صدر را هم شناختیم.

آشنای قدیمی دیگری که دغدغه دینی بسیاری دارد، می­گفت یکی از آنهایی که ما را دیندار نگه داشته، امام موسی صدر است. حتی آنهایی که از دین زده شده­اند، وقتی از ایشان می­خوانند، لااقل می­فهمند جور دیگری جز آنچه دیده و شناخته­اند هم می­توان دیندار بود.

رزق اصلی ما اما مرد موی سپید کرده­ای بود که با خاطره­ای از سیدرضا صدر، برادر بزرگ سید موسی صدر آمده بود؛ ذکر نامی که یادآوری­ خوبی بود از رابطه دو برادر و علاقه برادری که از کمتر از گفته شده است. مهمانمان تعریف کرد: اوایل دهه شصت طلبه بودم، یعضی روزها که فرصت می­شد، نماز را پشت سر آقا رضا می­خواندیم که پیشنماز مسجد امام حسین بودند. بعد از نماز با خوشرویی با ما که جوان بودیم صحبت می­کردند. ما هم که به امام موسی صدر علاقه داشتیم، دلمان می­خواست خبری از ایشان بشنویم. گاهی کسی از آقارضا درباره سرنوشت آفا موسی سوال می­کرد. هربار که اسم امام موسی صدر می­آمد، آقا رضا کاملا متأثر می­شد، چهره­شان تغییر می­کرد و منقلب می­شدند. اسم قذافی که می­آمد حس انزجارشان مشخص می­شد. خیلی دلشکسته بیخبری از برادر بودند. تا جایی که ما سعی می­کردیم پیش ایشان دیگر حرفی از آقا موسی نزنیم.

و من تصویر دو برادر یادم آمد، وقتی آقا رضا به لبنان رفته بود و سید موسی، امام موسی شده بود و مورد احترام همه، اما آنجا که برادر بزرگتر بود، برادر کوچکتر پشت سرش راه می­رفت.

سید رضایی که صاف و زلال و صریح بود و برخی در ظاهر بین این دو برادر تفاوت می­بینند. اما فراموش می­کنند که این دو برادرند و برادر بزرگتر، اگرچه روشش متفاوت بود، اما برادر کوچکتر را تحسین می­کرد و حامی­اش بود و در چشم انتظاری و فراق او از دنیا رفت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.