به گزارش مؤسسهٔ فرهنگی امام موسی صدر به نقل از جوان آنلاین، رمان «بیروط» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه به همراه کتاب «غمسوزی» نوشته خانم اعظم عظیمی موفق شدند طلسم برگزیده نداشتن بخش رمان جایزه ادبی جلال آل احمد را در شانزدهمین دوره باطل کنند و به صورت مشترک جایزه ۴۰۰ میلیون تومانی را به خود اختصاص بدهند. «جوان» در گفتگو با این نویسنده، پژوهشگر و شاعر کشورمان به ابعاد جایزه جلال، نحوه خلق رمان «بیروط» و سبک و فرم نوشتاری آن پرداختهاست.
رمان «بیروط» جایزه بخش رمان رویداد ادبی جلال را گرفت. چطور شد این اثر را برای شرکت در این جایزه ارسال کردید؟
جایزه جلال در حال تبدیلشدن به یک جایزه ملی و معتبر زبان فارسی است؛ ولی من فکر میکنم در حال حاضر خیلی اثرگذار نیست. این به خاطر دستاندرکاران جایزه جلال نیست، بلکه تصورم این است وضعیتی که در آن هستیم به گونهای رقم خورده که افراد خیلی نمیتوانند جایزه بدهند؛ یعنی آدمها توانایی جایزه دادن را ندارند. دلیلش این است که ادبیات و مخصوصاً رمان از دهه ۴۰ شمسی به بعد (منظورم از دوره آل احمد هست و چه بسا باعث و بانی همین مسئله هم خود آل احمد باشد)، به شدت سیاسی شد. وقتی که سیاسی شد موقف ادبیت خودش را از دست داد؛ یا بهتر است بگویم آن موقفی که فرهنگی و معرفتی است، دیگر در آنجا نیست و نویسندگان تبدیل به عناصر سیاسی شدند. الان هم در یک وضعیت شبهفرقهای و گروهی قرار داریم که مشهورترین این گروهها مذهبیها و روشنفکرها هستند. یک جایزه ادبی برای تأثیرگذار بودن باید از زیر سایه چنین چیزهایی بیرون بیاید. به خاطر همین است که آدمها نمیتوانند جایزه بدهند نه اینکه نویسندگان نتوانند جایزه بگیرند. این را هم باید عرض کنم که نویسنده هم باید در موقف و موقع خودش حرفش را بزند و استدلالش را مطرح کند، ولی این را هم باید بداند که او یک فعال سیاسی یا عنصر سیاسی یا عنصر امنیتی نیست. اگر بخواهم همه اینها را در یک جمله خلاصه کنم، باید بگویم نویسنده باید یک نگاه ارشادی به مسائل داشته باشد؛ نه مولوی.
برخی نویسندگان و ادیبان فارسیزبان خارج از مرزهای کشورمان محدودیتهایی برای حضور در جایزه جلال دارند، از طرفی امسال بسیاری از آنها با طرح پیشنهاداتی خواستار توسعه گستره جایزه جلال به حوزه تمدنی و فرهنگی زبان فارسی (کشورهایی مانند تاجیکستان و افغانستان و برخی دیگر از کشورهای همسایه ایران) شدند، ارزیابی و نظر شما در مورد این مطالبه و امکان وقوع آن چیست؟
واقعیت این است که اساساً ما به یکجایی رسیدیم و وضعیت تاریخی و تمدنی ایران خصوصاً بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به گونهای رقم خورد که نهتنها آن دو تا کشور فارسیزبان، بلکه کل کشورهای منطقه خاورمیانه به دست ما نگاه میکنند؛ خب چرا این جایزه یک جایزه منطقهای در خاورمیانه نشود؟! چرا یک جایزه آسیایی نشود؟! امکان و انتظار این اتفاق وجود دارد، من میگویم حتی فراتر از اینها. البته باید مقدمات و لوازم این اتفاق را فراهم کنیم، چون چنین رخدادی یک نگاه ملی، تمدنی و حتی منطقهای را طلب میکند. گاهی برخی واهمهها اجازه بزرگشدن به یک جایزه را نمیدهند؛ برگزارکنندگان یک جایزه باید محکم بر سر مواضع و انتخابشان بایستند و قدرتمندانه عمل کنند تا آن بزرگشدن، معتبر و علمیشدن یک جایزه رخ بدهد. به طور کلی من فکر میکنم که این ظرفیتها میتواند در جایزه ادبی جلال آل احمد باشد.
اجازه بدهید به سراغ رمان «بیروط» برویم، این کتاب چگونه شکل گرفت و خلق شد؟
سال ۱۳۹۱ قرار بود من در مؤسسه امام موسیصدر (که توسط خانواده او و برخی افراد دیگر اداره میشد) خدمت سربازیام را بگذرانم، مسئولان آنجا دیدند که من انجام کارهای اداری را خیلی بلد نیستم به همین علت پیشنهاد کردند یک مجموعه داستان در مورد امام موسی صدر بنویسم، این در حالی بود که من هیچ آشنایی با روحیات امام موسی صدر نداشتم، حتی میتوانم بگویم که علاقهمندی هم به ایشان نداشتم. بعد از مطالعات و پژوهشهای اولیهای که در مورد امام موسی صدر داشتم، رفتم و به خانواده امام موسی صدر گفتم به نظرم مجموعه داستان مناسب نیست و شما اجازه بدهید تا در مورد ایشان یک رمان بنویسم. آن موقع تصورم این بود در طول مدتی که آنجا خدمت میکنم میتوانم ظرف شش یا هفت ماه یک رمانی بنویسم و تمام میشود و من هم میروم پی کارم! از آنجایی که آنها افراد بزرگواری هستند، گفتند هر چیزی که خودت صلاح میدانی انجام بده! بعد از مدتی برای تحقیق و پژوهش به بیروت رفتم و برگشتم و این زمینهای شد تا کمکم با شخصیت و کارهای امام موسی صدر بیشتر آشنا بشوم و همین مسئله باعث شد تا تعلق خاطر عمیقی نسبت به ایشان پیدا کنم. شروع به نوشتن کردم و بعد از آن دیگر دست خودم نبود حقیقتاً، این کتاب حدود هفت تا هشت سال تألیف و نوشتنش طول کشید.
نوشتن این رمان چرا اینقدر طولانی شد؟
واقعیت این است که نسخه اولیه آن را در یک بازه شش تا هفت ماهه نوشتم، بعد از آن دوستان کتاب را خواندند و نظراتی دادند، در حالی که همان موقع میتوانستند آن را چاپ کنند، ولی هر دفعه اتفاقاتی افتاد و من نشستم و کتاب را بازنویسی کردم، نهایتاً کتاب نوشته شد. یکبار نصف آن را حذف کردم و بارها آن را بازنویسی کردم تا نهایتاً شد همین کتابی که میبینید. اجازه بدهید اینگونه بگویم که «بیروط» در واقع یک دهه از زندگی ادبی، هنری، فلسفی و الهیاتی من است و مثل آن قصه حضرت موسی است که میرود یک شعله آتش بیاورد به نبوت و پیامبری رسید، من هم رفتهبودم آنجا سربازیام را انجام بدهم، اما «بیروط» را به من دادند. من به تنهایی «بیروط» را ننوشتم، بلکه آن مجموعه به من کمک کردند و خیلی اخلاقی نیست که بگویم این کتاب را من خودم نشستم و نوشتم، اگر چه کاتبش من هستم.
سبک نوشتاری شما در رمان «بیروط» چگونه است؟
این پرسش، یک پرسش دقیق و درست است؛ بعد از اینکه یکی دو تا کتاب نوشتم به این نتیجه رسیدم که کتاب باید خود من باشد، نه اینکه نوشته من باشد؛ منی که وجود خارجی دارم، وقتی کتاب شد همان وجود خارجی به وجود کتبی و نوشتاری تبدیل میشود با این نگاه «بیروط» خودِ منم! «بیروط» چیزی خارج از من نیست. معتقدم اساساً نوشته زمانی نوشته میشود که آن اتحاد کاتب و مکتوب اتفاق بیفتد، وقتی اصطلاحاً در مورد اثری گفته میشود که سفارشی است؛ یعنی نویسندهاش با جان خودش آن اثر را ننوشته است. فرم این رمان فرم سفرنامه است، البته این بدان معنی نیست که «بیروط» سفرنامه است، چون وقتی من اینگونه حرفی میزنم، برخی چنین گمانی میکنند، مانند حرفی که در مورد کتاب «طوطی و تاول» من زدهمیشود و آن را به عنوان سفرنامه اربعینی معرفی میکنند، در حالی که آن اثر یک داستان بلند است که در زمینه آن اربعین است و دال مرکزی آن هم تشرف به محضر امام است و همیشه هم میگویم که این کتاب وصیتنامه شیعی من است. «بیروط» هم یک رمانی است که با فرم سفرنامه نوشته شدهاست.
اسم رمان شما «بیروط» است در حالی که در زبان فارسی و علی الاطلاق «بیروت» را که همان پایتخت کشور لبنان است با «ت» مینویسند، ولی شما به جای آن از «ط» استفاده کردهاید و به نظر میرسد حتماً منظوری داشتید، در اینباره کمی توضیح میدهید؟
این سؤال من را دیوانه کرده (با خنده)! باور کنید از شمال کشور تا استانهای مرکزی و جنوبی افراد مختلفی از اقوام و فامیل تا خبرنگار این سؤال را از من پرسیدهاند! بیروط با طا یعنی شهری که کج شده، شهری که امام خودش را از دست دادهاست؛ «بیروط» با طا بیروط پسا امام موسی صدر است. شهری که امامش را از دست بدهد «بیروط» میشود ولی اگر امام داشتهباشد، همان بیروت میماند.
در بخشی از صحبتهایتان اشاره کردید که من رفتم سربازیام را انجام بدهم، اما «بیروط» را به من دادند، این بیروتی که به شما دادند بیروط پسا امام موسی صدر است یا بیروتی که امام دارد؟
در واقع میتوانم بگویم آن بیروطی که به من دادند تعالیم بیروط است.
این تعالیم بیروط چه چیزهایی است؟
تعالیم «بیروط» این است که اولاً تو باید به خاک خودت تعلق داشتهباشی، دومش این است که اگر ایرانی باشی، ایران تو را رها نخواهد کرد، سومین تعلیم این است که تو باید پدر داشتهباشی، منظور پدر بیولوژیکی نیست و باید به دنبال آن بگردی و مثلاً بروی امام موسی صدر را به عنوان پدر پیدا کنی، البته یکی از اصلیترین تعالیم رمان «بیروط» این است که شهر، مدینه و کشور با «اُلدرم بُلدرم» درست نمیشود، بلکه با محبت ساختهمیشود؛ این دقیقاً عین تعالیم شهید حاج قاسم سلیمانی هم هست؛ همه اینها را به من دادند. بعد از نوشتن این رمان با شخصیت و کارهای امام موسی صدر بیشتر آشنا شدم بعد از این آشنایی عمیقتر بود که فهمیدم شیعه عجب ظرفیت عجیب و بالایی برای جهان میتواند داشتهباشد، حتی باعث شد تا اسرائیل را درست بشناسم. هیچ کسی مثل امام موسیصدر را نمیتوانیم در تاریخ ادیان پیدا بکنیم که تا این اندازه به دنبال صلح باشد، اما همین شخص در مورد اسرائیل میگوید: «ما اسرائیل را شر مطلق میدانیم؛ بدتر از اسرائیل در جهان وجود ندارد. اگر اسرائیل و شیطان با یکدیگر بجنگند، ما در کنار شیطان میایستیم.» این یک حرف بسیار عجیب است که همان تعالیم «بیروط» است؛ من رفته بودم سربازیام را انجام بدهم که اینها را به من دادند به خاطر همین است که میگویم «بیروط» خود من هستم.
مطالعه این کتاب را به چه کسانی توصیه میکنید؟
هر کسی که سواد خواندن و نوشتن فارسی را دارد (با خنده).