مهندس مهدی فیروزان، داماد امام موسی صدر و خانم پروین خلیلی، شناخته شدهتر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد. او که خواهرزاده امام موسی صدر و از چهرههای سرشناس فرهنگی است، در سالهای اخیر بیشترین بار مسئولیت اطلاعرسانی درباره کوششها برای آزادی امام موسی صدر و دو همراهشان و همچنین تبیین اندیشه و عمل ایشان را در رسانهها برعهده داشته است.
مهندس فیروزان رابطه خاصی با مادر همسرش داشته است. در سالهای اخیر هم که خانم خلیلی کسالت داشت، نام و صدای مهدی فیروزان بیش از دیگران در ذهنش مانده بود.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از مصاحبه مبسوطی است که با مهندس فیروزان به منظور ثبت خاطرات ایشان در گروه تاریخ شفاهی موسسه امام صدر انجام شده و شاید در زمان دیگری مجال مناسبی برای انتشار متن کامل آن فراهم آید.
گفتوگو را با این پرسش شروع میکنم که آیا پیشبینی میکردید همسر امام صدر به زودی از دنیا بروند؟
گاهی وقتها که حالشان بد میشد، فکر میکردیم نکند خدای نکرده اتفاقی بیفتد، وقتی حالشان خوب میشد، میگفتیم الحمدلله خطر رفع شد. مثلاً شش ماه پیش در تهران حالشان بد شد که چند روز در بیمارستان بستری شدند، خب با توجه به پیک بیماری کرونا خیلی نگران بودیم تا اینکه بعد از چند روز خوب شدند و خوشحال شدیم که بحران را رد کردند. علاوه بر این در پنج شش سال اخیر، تقریباً وضعیت پایداری داشتند، ما هیچ وقت به ذهنمان نمیآمد که ممکن است اتفاقی بیفتد.
اینکه در ماههای اخیر ایشان را به بیروت بردید، براساس میل خودشان بود؟
برگشتشان به لبنان به این دلیل نبود که ما احساس خطر میکردیم، به هرحال منزل ایشان لبنان بود. ما گفتیم ملیحه خانم، اجازه دادند ایشان چند سال کنار ما باشند، حالا دوست دارند مادر دوباره کنار خودشان باشند. پس مدتی هم کنار ملیحه خانم باشند و دوباره بعد از سه چهار سال برگردند ایران و ما در خدمتشان باشیم.
اولویت ایشان همیشه استقرار در لبنان بود؟
قطعاً هم در زندگی و هم در فوت، میخواستند لبنان باشند. از روزهای اول که امام ربوده شدند، خیلی روشن گفتند: «خانۀ آقا موسی باید باز باشد»، خب چه کسی باید باز نگه دارد؟ قطعاً خودشان. به همین دلیل همانجا ماندند و هرجا هم رفتند، به صورت مسافر رفتند و برگشتند. معمولاً از بیروت با یک چمدان میآمدند. در هیچ کدام از مسافرتها بنای ماندن نداشتند، همیشه بیروت را محل استقرار خودشان میدانستند با اینکه خانهشان در بیروت اجارهای بود و تشکیلات و خدم و حشم در خدمتشان نبود. طبیعی بود کسی که حیاتش را آنجا انتخاب کرده، مماتش را هم آنجا انتخاب کند. از نوع زندگی و سلوک و پیمانها و پیوندهایشان با لبنان قابل فهم بود که باید در لبنان دفن بشوند. تصمیم ما برای دفن ایشان در لبنان هم براساس همین تمایل خودشان بود.
چرا شهر صور برای خاکسپاری انتخاب شد؟
صور اولین خانۀ پروین خانم بود. یعنی امام موسی صدر از شهر صور فعالیت خودشان را شروع کردند و بخش اساسی از خاطرات پروین خانم در صور شکل گرفت.
اولین مواجهه شما با خانواده در بیروت چگونه بود؟
خب ملیحه خانم، حورا خانم و داداش صدری و داداش حمید و من، همه داغدار بودیم. من و حمیدآقا تقریباً با هم رسیدیم بیروت، همه رفتیم به جایی که پروین خانم را در محفظهای خنک قرار داده بودند. آنجا از من خواستند کمی قرآن بخوانم. کاری که همیشه در ایران هم میکردم، شبهای قدر اگر پروین خانم خانه ما بودند، من برایشان احیا میگرفتم، گاهی که لبنان بودند، تلفنی مراسم را اجرا میکردیم. آن شب سوره تبارک و زیارت عاشورا را خواندم. دعا خواندن برای بیبی جان و پروین خانم همیشه به عهدۀ من بود. پروین خانم خیلی دعا خواندن من را دوست داشتند، اتفاقاً گاهی آهنگ تو ای پری کجایی را هم برایشان میخواندم که خیلی دوست داشتند. معمولاً ملیحه خانم و حورا خانم میگفتند تو برای مامان جان بخوان. آن شب هم گفتند امشب شب آخر است و بازهم تو بخوان، و من هم با صوت خواندم. همگی حال خاصی داشتیم.
فکر میکردید مراسم تشییع و بزرگداشت ایشان با چنین استقبال و شکوهی برگزار شود؟
اصلاً چنین چیزی را فکر نمیکردیم، همه چیز خیلی سریع شد، پروین خانم پنجشنبه فوت کردند، ما جمعه رسیدیم و شنبه صبح از بیروت تشییع شدند. تشکیلات شیعه چه أمل و چه حزبالله تمام ارادت و علاقه و عشقشان به امام موسی صدر را نشان دادند، البته بیشتر بار روی دوش حرکت أمل و جوانان جمعیت پیشاهنگی الرساله بود. ما در آن لحظات فکر نمیکردیم مردم با ما و با پروین خانم چگونه رفتار میکنند؛ اما بعد دیدیم ارادتِ نهفته و سرکوب شدۀ چهل و سه ساله پس از ربودن امام، در تشییع خانمِ ایشان، اینگونه جلوه میکند.
توی جاده وقتی وارد اقلیم جنوب شدیم، هر ده کیلومتر، هر پنج کیلومتر یک گروه از پیشاهنگان یا دفاع مدنی با آمبولانس ایستاده بودند و به جنازه احترام میکردند و بعد میآمدند دنبال آمبولانسهای قبلی، شاید تشییع از بیروت با بیست دستگاه آمبولانس آغاز شد که آمبولانس آخر حامل پیکر پروین خانم بود و به دنبال آن ماشین آقای صدر بود که من و حمیدآقا هم داخل همان ماشین بودیم. وقتی به صور رسیدیم، نزدیک پنجاه آمبولانس جلوی پیکر در حال حرکت بود. خب در صور هم همه مردم آمدند. اول ما رفتیم سمت مؤسسات امام صدر که به علت تراکم جمعیت نتوانستیم وارد بشویم. در محل مؤسسات از صبح برنامه بود و مقامات و مسئولین و مردم و عشایر میآمدند. در صور تشییع روی شانههای مردم بود و ما هم با جمعیت به سمت مزار رفتیم. هر لحظه هم بر تعداد مردم اضافه میشد. روز عجیبی بود، نمیدانم چند هزار نفر بودند، ما که پشت را نمیدیدیم، بعداً عکسها را دیدیم که نسبت به جمعیت صور خیلی عظیم بود.
تا آنجا که خبر دارم، در لبنان تشییعهای باشکوه بوده؛ اما برای یک خانم فکر نمیکنم چنین جمعیتی آمده باشد.
برای هیچ خانمی اتفاق نیفتاده بود. این را قطعی عرض میکنم. برای مردها هم در قیاس با ایشان، کمتر مردی بود که چنین مراسمی بدون دعوت سیاسی برایش برگزار شده باشد. این نکته مهم است، یک وقت رهبر حزبی ترور میشود یا به شکل طبیعی فوت میکند و حزب دعوت میکند که نوعی کنش سیاسی است؛ اما در مورد پروین خانم کنش سیاسی نبود، حرکت أمل پس از چهل و سه سال مظلومیت امام موسی صدر و چهل و سه سال مظلومیت و صبوری پروین خانم، خواست که مردم برای تجلیل از ایشان شرکت کنند. یعنی کنش سیاسی نبود، فقط کنش عاطفی و اخلاقی بود. مردم فقط آمده بودند زنی که رهبرشان را حفظ کرده بود و بعد از چهل و سه سال خانهاش را باز نگه داشته بود، احترام کنند.
درباره اینکه پروین خانم خانهاش را باز گذاشت، توضیح میدهید؟
من اوایل ربودن امام، در فاصله سال ۸۰ ، ۸۱ میلادی بیروت بودم، آن روزها از نزدیک رابطه ایشان با خانوادههای لبنانی را میدیدم. مثلاً مادام اسمر مسیحی، پروین خانم را به خانهاش دعوت میکرد یا خودش به خانۀ ایشان میآمد. یعنی خانوادههایی که تا ربودن امام روابط خانوادگی با ایشان داشتند، این روابط را ادامه دادند. دخترهای آنها که از لبنان رفته بودند، وقتی میآمدند، باز خانۀ پروین خانم از جاهایی بود که با عشق میآمدند. اصلاً این نبود که فقط با خانمهای شیعه رابطه را حفظ کنند، با خانوادههای مسیحی و سنی رابطه داشتند. وضعیتی که قبل از ربودن امام در آن خانه بود، بعد هم ادامه پیدا کرد. اصلاً نقش به عهده گرفتند. یعنی همانطور که خانه را باز نگه داشتند، ارتباط عاطفی مردم با امام را مدیریت کردند.
پروین خانم بعد از ربودن امام موسی از زنان حرکت أمل، نگهبانی کردند. برخی کادرهای دختر أمل درِ خانۀ پروین خانم به رویشان باز بود، به گفته خود آنها پروین خانم برایشان مادری کردند، به یک معنا دختران پروین خانم بودند. پروین خانم با وجود اینکه در سیاست دخالت نکردند و کمبود منابع مالی را تحمل کردند و با عزت نفس زندگی کردند، درِ خانهاش همیشه باز بود. این را هم بگویم که پروین خانم تا همین ده دوازده سال پیش، خانهای بهنام خودشان نداشتند تا اینکه بعضی از دوستان لبنانی از خجالت خودشان رفتند و خانهای برای ایشان خریدند. نه از مجلس شیعه نه از دوستان، نه از دولت ایران و نه از دولت لبنان، حتی یک ریال نگرفتند.
تشییع ایشان نشان داد که انگار عامه مردم هم پروین خانم را به نوعی مادر خودشان میدانستند.
همینطور است، خیلیها پروین خانم را مادرِ خودشان میدیدند، یعنی اگر رهبر و پدرشان امام موسی است، پروین خانم هم مادرشان است. این را در گریهها و علاقهمندیها و حرفها و آمدنها و تسلیت گفتنها بروز میدادند. حالا ممکن است بگوییم مراسم روز تشییع عاطفی بود، از آن شب به بعد، چند هفته گذشته؛ اما مردم شبها کنار مزار ایشان جمع میشوند و شمع روشن میکنند و مینشینند و برایشان دعا میکنند. این را که ما دعوت نکردیم. واقعیت این است که اگر تا روزهای قبل، کسی چیزی ابراز میکرد، معنای جانبداری از این گروه و آن گروه داشت، یا اجابت این دعوت و آن دعوت بود؛ ولی رفتار روز تشییع و پس از آن خالص خالص و بیشائبه است. کسانی که آن روز آمدند و همچنان میآیند، خاص پروین خانم و امام موسی صدر است. آن روز مسیحیها، سنیها، دروزیها همه بودند، در صورتی که کسی دعوتشان نکرده بود، کسی هم بازخواستشان نمیکرد. همه با علاقۀ خودشان آمده بودند.
مثلاً تعداد زیادی از روحانیون آمده بودند، نماز را آقای شیخ علی الخطیب، نایب رئیس مجلس شیعیان خواند، سفیر ایران در تمام مراسم بود، نمایندۀ سید حسن نصرالله بود، کادر مرکزی حرکت أمل بودند، نمایندگان پارلمان بودند، همسر نبیه بری، رئیس پارلمان از صبح آمده بود. خیلیها بودند که من همه را یادم نیست.
به هر حال در اینگونه مراسم عدهای به دعوت میآیند، عدهای از ترس که فردا نگویند چرا نیامدی. در حالی که ایشان کسی را نداشت که بگو ید چرا نیامدی؟ بچهها که اهل حساب کشیدن از مردم نیستند. هیچ وقت هم نخواستند مزاحمتی برای مردم داشته باشند، پروین خانم هم هیچ مزاحمتی برای مردم لبنان نداشتند. هیچ هیچ هیچ. پروین خانم در این چهل و سه سال از هیچ کس هیچ چیز نخواستند. این مسئله در لبنان که کشور داد و ستد است، خیلی مهم است!
تازه اگر کسانی چیزی هم میفرستادند، ایشان پس میدادند. این عزت را نگه داشتند که فردا کسی نگوید من یک کیلو پرتقال بردم درِ خانه امام تحویل دادم. اجازه این حرفها را ندادند. خودشان هم بزرگزاده بودند، حتماً میدانید که ایشان نواده میرزا حسین خلیلی تهرانی از مراجع بزرگ نجف و تأثیرگذار در نهضت مشروطه بودند، یعنی طبیعت خودشان و عزتشان اجازه این کارها را نمیداد. در حالیکه منبع مالی بادوام ماهانه برای ایشان نبود؛ اما همیشه خوشسلیقه و شیکپوش بودند. تا این اواخر که میتوانستند، بافتنی میبافتند. دائم دستشان بافتنی بود. پولیوری که برای من بافتند، وقتی شب میآمدم، اندازۀ من را میگرفتند و مثلاً میگفتند سر آستینش تنگه و باز میکردند و از نو میبافتند. همۀ بچهها از دستبافتهای ایشان دارند. از بس خوب و خوشگل و خوش بافت بود، به بچههای بعدی منتقل میشد، الان در خانههایی که بچۀ کوچک داریم، میبینید لباسی که برای دختر من بافته بودند، تن بچۀ دیگری است.
رابطه خودشان هم با بچهها فوقالعاده بود، همیشه بچهها دور ایشان بودند، بچههای خودم را میبینم، بچههای ملیحه خانم را میبینم، بچههای داداش صدری را میبینم، بچههای داداش حمید، دورهای که لبنان بودند، همه ایشان را دوست داشتند، همه حسرت ایشان را میخورند. معمولاً بچهها حوصله مراسم تشییع و ختم را ندارند؛ اما همه نوهها و کوچیکترها با جان و دل آمده بودند، از بس ایشان خوب بودند. من بارها گفتم هیچ وقت از ایشان گله و شکایت نشنیدم؛ انگار منبع محبت بودند.
گویا در تعامل با نیروهای سیاسی هم مراقب همه جوانب بودند.
دقیقاً! با همه رابطه داشتند. مثلاً میدیدم دم انتخابات، رقبا یک به یک میآمدند و ایشان را میدیدند. معمولاً توقعاتی داشتند و گاهی از هم گله میکردند، پروین خانم با هوشمندی یک کلمه نمیگفتند که به نفع این یا به ضرر آن باشد، ماکسیمم این بود که دعا میکردند، مثلاً میگفتند اعوذبالله، اتوکل علی الله، یعطیکم العافیه، سبحان الله. اصلاً هیچی هیچی هیچی، یعنی هیچ مقام سیاسی نمیتواند بگوید من از پروین خانم یک کلمه تأییدآمیز گرفتم. ایشان جایگاه خودشان را خوب میشناختند. حتی یک کلمه نگفتند که مثلاً امام از فلانی راضی بود. هیچ!
تداوم این روش خیلی سخت است.
بله خیلی سخت است، بعضیها مُصر هم بودند، دائم تلاش میکردند چیزی از لای دندان ایشان بیرون بکشند، تا اینکه بعد از هفت هشت ده سال ناامید شدند و فهمیدند از این آدم نمیتوان سوءاستفادۀ سیاسی کرد.
شنیدم لوازم مربوط به دفن را از قبل آماده کرده بودند.
بله، همۀ لوازم مربوط به مستحبات و واجبات مراسم را آماده کرده بودند که در همه سفرها با خودشان میآوردند و همراهشان بود. اتفاقاً روز تشییع هم این لوازم دست من بود و در آن شلوغی نمیشد دست کسی داد، خیلی جاها مجبور بودم این لوازم را سفت بگیرم که در فشار جمعیت از دستم نیفتد که الحمدلله به سلامت و پاکیزگی رسید و استفاده شد.
هنگام دفن شما وارد قبر شدید؟
بله، قرار بود من این کار را انجام بدهم، چون آقای صدر و حمیدآقا توان آن را نداشتند، ملیحه خانم خواستند که من این کار را انجام بدهم. خب برای من خیلی سخت بود، بالاخره با کمک آقا قصی و موسی نوۀ پروین خانم، (پسر آقا قصی و ملیحه خانم)، ایشان را آوردیم داخل قبر، من باید صورت ایشان را باز میکردم، جالب اینکه از وقتی که رفتم توی قبر احساس سختی نکردم، اصلاً انگار نه انگار.
وقتی نخ صورت را باز کردم، دیدم اصلاً فرقی با حیاتشان ندارند، از بس این صورت خوب بود. چشمانشان هم باز بود. همانجا صورتشان را دو بار بوسیدم که آقای صدر گفتند عوض من هم ببوس، یادم افتاد من باید عوض همه ببوسم، پس شروع کردم و گفتم مامان جان این مال آقا صدری، این مال حمیدآقا، این مال حورا خانم، این مال ملیحه خانم، این مال نوهها، یکی یکی به نام آنها صورتشان را بوسیدم. بعد به ایشان گفتم، مامان جان شما توی آن عالم دستتان باز است، شما آدم خوبی هستید، اولاً برای عاقبت بخیری بچههایتان دعا کنید، دوم اینکه برای مشکلات مردم دستتان باز است، شما دورهای از حیاتتان مشکلات مردم را رفع میکردید، الان هم برای لبنان و ایران دعا کنید. من هم دو تا مسئله دارم که اینها را هم شما امشب از خدا بخواهید که حل کند و بعد صورتشان را باز کردم و چشمانشان را بستم و پارچه کوچکی را روی صورتشان گذاشتم؛ چون دلم نمیآمد خاک روی صورتشان ریخته شود. تلقین را هم یکی از روحانیون حاضر در مراسم گفت و من تکرار کردم. خلاصه مثل یک شاهزاده در قبر آرمیدند…
یاد جملۀ معروف شریعتی افتادم که خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت. زیست پروین خانم جوری بود که درگذشت او را با شکوه کرد.
بله وقتی چشمان بازشان و آن شرایط را میدیدم، آیه یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک را حس میکردم. واقعاً اگر بگویم پروین خانم فرشته بودند، اغراق نمیکنم. پروین خانم مصداق عاش سعیدا و مات سعیدا بودند. از این دنیا استفادۀ خوبی برای آخرت کردند، توشۀ خوبی برداشتند. پروین خانم همیشه برای همه خوبی میخواستند و هیچوقت نه در عمل و نه در ذهن برای کسی بدی نخواستند…