دکتر طلال عتریسی، مدیر مرکزمنطقهای و مطالعات سیاسی و اجتماعی دانشگاه لبنان
هنگامی که امام صدر در اوایل دهۀ هفتاد و در آغاز جوانیِ خود به لبنان آمد، مجموعهای پیچیده و در هم تنیده از چالشهای سیاسی و اجتماعی فراروی او بود. در سطح ملی میتوان این چالشها را در چهار مورد خلاصه کرد:
۱. نظام سیاسی فرقهای؛
۲. توسعۀ متوازن؛
۳. دفاع از کشور در برابر تجاوزهای اسرائیل؛
و چهارمین چالشی که نمیتوان آن را از چالشهای مزبور جدا کرد، عبارت بود از:
۴. وضع شیعیان.
این مشکلات برای لبنان و لبنانیان تازه نبود و از زمانِ شکلگیریِ نظامِ لبنان، پس از استقلال آن در سال ۱۹۴۳، وجود داشت و طی دهههای گذشته نیز ادامه یافته است تا جایی که میتوان گفت (و شاید در این سخن مبالغهای نباشد) که ثُبات لبنان در گرو حل این مشکلات است و ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی موجود در عرصۀ لبنان و ناتوانی آن در گام برداشتن به سوی ارتقای نظام سیاسی و انتخاباتی، از یک سو، نتیجۀ فقدان تفاهم بر سر اصول و مبانیِ یک مشارکت عادلانه است و، از سوی دیگر، پیامد اختلاف بر سرِ چگونگیِ دفاع از کشور.
برای نمونه چگونه میتوان نظام سیاسی «عادلانه» یا «باثبات» را تصور کرد در حالی که مجموعهای از عواملِ نژادی یا دینی یا مذهبی در کشوری چون لبنان ـکه آمیزهای از فرقههای دینی در یک سرزمین واحد است تأثیری زیانبار دارند؟
و چگونه میتوان کشور را بدون دفاع رها کرد تا دشمن آن را اشغال و مردمانش را آواره کند و، با این حال، برای دولت اعتباری باقی بماند و برای نظام، صلاحیتی و بتوان روزی را به نام روز استقلال جشن گرفت؟
اینها چالشهای دیرینه و عمیقی بود که امام صدر وقتی به لبنان آمد با آنها روبهرو بود. پیش از استقلال، حکومت لبنان در دست دروزیان و مارونیان بود و پس از استقلال نیز در اختیار مارونیان و اهل سنت قرار گرفت. این بدانمعنا بود که سومین عنصرِ تشکیلدهندۀ جامعۀ لبنان یعنی شیعه، در حاشیه و بهدور از مشارکتِ سیاسیِ عادلانه مانده بود. این محرومیت، محدود به بُعد سیاسی نبود و در زمینۀ توسعه و خدمات نیز وجود داشت، بهگونهای که مناطق شیعهنشین، بهویژه دو منطقۀ بقاع و جنوب، طی دهههای گذشته مناطقی فراموششده و محروم از خدمات و مؤسسههای آموزشی و اجتماعی و بهداشتیِ مورد نیاز مردمِ شهرها و روستاها بودند.
بدینترتیب، چالش دیگری که امام صدر افزون بر دیگر چالشها با آن مواجهه بود، وضعِ شیعیان و عقبماندگی آنان در همۀ زمینههای اجتماعی و آموزشی و سیاسی و فرهنگی و تشکیلاتی و، همچنین، فقر و بیسوادی آنان بود. بازتاب این بیتوجهیها به شیعه را حتی در سطح پژوهشی نیز میتوان مشاهده کرد. وقتی کتابهای مربوط به تاریخ لبنان را مطالعه میکنیم، به راحتی درمییابیم که این تاریخ، تاریخ فرقۀ حاکم یعنی تاریخ فرقۀ مارونی تاریخِ آموزش در لبنان نیز تاریخ هیئتهای آموزشی بیگانهای است که در جبل لبنان فعالیت میکردهاند. تاریخ جنگها و عوامل آن نیز در جنگهای دروزی و مارونی خلاصه میشود و گویا شیعه بیرون از تاریخ لبنان است.
در این میان چالشهای فرعیِ پیشبینینشدهای نیز در برابر امام پدید میآمد که خاستگاه آن خود محافل شیعی بود: از یک سو، محافلِ علمایی که با نقش مستقیم (و در عین حال رقیبانه) عالمِ دین در امور سیاسی مأنوس نبودند و، از سوی دیگر، محافلی که فئودالیسم سیاسی نامیده میشدند و احساس میکردند که جنبش امام صدر فرش را از زیر پای ریاست سنتی و موروثی آنان بر بقاع و جنوب میکشد.
سؤال دشوار این است که کسی همچون امام صدر، آن هم در آغاز جوانی، چگونه باید و بلکه چگونه میتواند اقدام به درمانِ اوضاعِ نابسامانِ آموزشی و اجتماعی و اقتصادی و حتی دینی و سیاسی شیعیان کند؟ و چگونه میتواند با نظام سیاسی لبنان که از مشارکت عادلانۀ شهروندان بیبهره است و بر پایۀ محرومیت سیاسی و توسعهای استوار است، روبهرو شود.
برای حرکت به سوی آینده هیچ تکیهگاهی وجود نداشت که بتوان بر آن اعتماد کرد. همهچیز زیر صفر بود. در آن مرحله، دیگر فرقههای لبنان در همۀ زمینهها از شیعه بسیار جلوتر بودند. برای نمونه، این فرقهها چندین دهه قبل، مدرسههای مختص به خود را تأسیس کرده بودند و، از این رو، تفاوت سطح آموزشی میان شیعه و دیگران تفاوتی فاحش بود. در روستاهای شیعهنشین یا روستاهایی که بعدها شیعیان از آنها مهاجرت کردند، برقی وجود نداشت تا فرزندانشان بتوانند شبها در زیر نور آن درس بخوانند؛ تازه این در صورتی بود که امکان رفتن به مدرسه برای آنان وجود میداشت! حتی جادۀ صاف و همواری نبود تا از مسیر آن به مدرسه بروند. رفتن به مدرسه در جنوب یا بقاع کار سختی بود و دانشآموز میبایست هر روز چند کیلومتر پیاده میرفت تا به مدرسۀ خود در روستایی دیگر برسد.
مسیحیان لبنان از نیمۀ قرن نوزدهم یعنی بیش از پنجاه سال پیش از آنکه شیعیان به بیروت مهاجرت کنند، به مدرسههایی میرفتند که هیئتهای تبشیری و آموزشیِ بیگانه تأسیس کرده بودند. در دهۀ هشتادِ قرنِ نوزدهم نیز انجمن «المقاصد الخیریه الإسلامیه» به دعوت علما و بزرگان اهل سنت تأسیس گردید. زمانی که شیعه هیچ مدرسهای در بیروت نداشت، دو دانشگاه یسوعی و آمریکایی در دهۀ هفتاد قرن نوزدهم مشغول فعالیت بودند. تفاوت هولناکی در این سطح میان شیعه و غیر آن وجود داشت و هیچ ارادۀ رسمی برای برنامهریزیِ فراگیر در جهتِ توسعۀ همۀ مناطق بهمنظور پرکردن این شکاف وجود نداشت. بدینترتیب، شیعه همچنان قربانیِ بیتوجهی دولت و فقر و محرومیت از توسعه و آموزش بود.
در پاسخ به این سؤال که «از کجا باید آغاز کرد؟» امام صدر نگاهی روشن و بسیار مترقی به وضع شیعه در آن زمان داشت. این نگاه، از یک سو، به نیازهای ضروری شیعیان توجه داشت و، از سوی دیگر، نشاندهندۀ نگرش راهبردی امام در شکلگیری خاستگاههای قدرت در هر جامعهای است. بدینترتیب، نخستین گام امام ساختن مؤسسات حرفهای جبلعامل در صور بود که بعدها به نقشۀ راهی برای آیندۀ مؤسساتی تبدیل شد که شیعیان و رهبران شیعه به امید ارتقا از یک حالت به حالت دیگر تأسیس کردند.
دومین سطح از این آیندهنگری امام دربارۀ وضع شیعه چیزی است که میتوان آن را «یکپارچهسازی شعور مردم» نامگذاری کرد. این یکپارچهسازی در چهار سطح انجام گرفت.
۱. شعور [مشترک] دربارۀ هویت ذاتی (اعتقادی)؛
۲. شعور مشترک دربارۀ محرومیت؛
۳. شعور مشترک دربارۀ حقوق اساسی؛
۴. شعور مشترک در خصوصه دفاع (در برابر تجاوزهای اسراییل).
پیش از این زمان شیعه در این دو منطقه از نظر شعور و آگاهی و از نظر نمایندگیِ سیاسی برای رهبران سنتی، از یکدیگر جدا بودند. برای نخستین بار در تاریخ لبنانِ جدید و در پاسخ به دعوت امام صدر، صدها هزار نفر از شیعیان جنوب و بقاع در کنار یکدیگر گرد آمدند و چندین تظاهرات در اعتراض به محرومیت دیرینۀ اجتماعی وسیاسی شیعه- چه پیش و چه پس از استقلال- به راه انداختند. این رویداد سرآغاز تحولی ژرف در همۀ زمینهها برای شیعیان لبنان بود. امام صدر در کنار یکپارچه کردن شعور شیعیان دربارۀ هویت خود به مثابۀ یک فرقه و بدون در نظر گرفتن محل سکونتشان، در صدد برآمد این شعور را در دو سطح مترقی جهتدهی کند. این کار بعدها -در سایۀ اوضاع جدیدی که رقم خورد- تأثیری مهم و راهبردی بر کل اوضاع شیعه و بر آیندۀ توازن فرقهای در لبنان و حتی بر آیندۀ خود لبنان داشت، بهگونهای که درکِ تاریخِ لبنانِ معاصر یا آیندهنگری برای لبنان، بدون در نظر گرفتن تحولاتی که در شیعه رخ داده، ناممکن است:
۱. نخستین سطحِ مترقی که امام صدر برای شیعه در نظر داشت، این بود که شیعیان پس از احساس لبنانی بودن، از گوشهگیری و سکوت دست بردارند. یعنی باید احساس کنند که به مثابۀ شهروند لبنانی حق دارند از دولت خود مطالبه کنند تا محرومیت آنان را برطرف کند و همانند دیگر مناطق لبنان، توسعهای متوازن در مناطق شیعهنشین پدید آورد.
۲. دومین سطح، توجه به حق شیعیان برای دفاع در برابر تجاوزهای اسرائیل، بهویژه، در جنوب لبنان بود. این حق بعدها به حق حمل اسلحه برای دفاع از خود در برخورد با این تجاوزهای پیدرپی (به جای بسنده کردن به گلایه و دادخواهی) تبدیل شد.
۱. نظام سیاسی فرقهای؛
۲. توسعۀ متوازن؛
۳. دفاع از کشور در برابر تجاوزهای اسرائیل؛
و چهارمین چالشی که نمیتوان آن را از چالشهای مزبور جدا کرد، عبارت بود از:
۴. وضع شیعیان.
این مشکلات برای لبنان و لبنانیان تازه نبود و از زمانِ شکلگیریِ نظامِ لبنان، پس از استقلال آن در سال ۱۹۴۳، وجود داشت و طی دهههای گذشته نیز ادامه یافته است تا جایی که میتوان گفت (و شاید در این سخن مبالغهای نباشد) که ثُبات لبنان در گرو حل این مشکلات است و ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی موجود در عرصۀ لبنان و ناتوانی آن در گام برداشتن به سوی ارتقای نظام سیاسی و انتخاباتی، از یک سو، نتیجۀ فقدان تفاهم بر سر اصول و مبانیِ یک مشارکت عادلانه است و، از سوی دیگر، پیامد اختلاف بر سرِ چگونگیِ دفاع از کشور.
برای نمونه چگونه میتوان نظام سیاسی «عادلانه» یا «باثبات» را تصور کرد در حالی که مجموعهای از عواملِ نژادی یا دینی یا مذهبی در کشوری چون لبنان ـکه آمیزهای از فرقههای دینی در یک سرزمین واحد است تأثیری زیانبار دارند؟
و چگونه میتوان کشور را بدون دفاع رها کرد تا دشمن آن را اشغال و مردمانش را آواره کند و، با این حال، برای دولت اعتباری باقی بماند و برای نظام، صلاحیتی و بتوان روزی را به نام روز استقلال جشن گرفت؟
اینها چالشهای دیرینه و عمیقی بود که امام صدر وقتی به لبنان آمد با آنها روبهرو بود. پیش از استقلال، حکومت لبنان در دست دروزیان و مارونیان بود و پس از استقلال نیز در اختیار مارونیان و اهل سنت قرار گرفت. این بدانمعنا بود که سومین عنصرِ تشکیلدهندۀ جامعۀ لبنان یعنی شیعه، در حاشیه و بهدور از مشارکتِ سیاسیِ عادلانه مانده بود. این محرومیت، محدود به بُعد سیاسی نبود و در زمینۀ توسعه و خدمات نیز وجود داشت، بهگونهای که مناطق شیعهنشین، بهویژه دو منطقۀ بقاع و جنوب، طی دهههای گذشته مناطقی فراموششده و محروم از خدمات و مؤسسههای آموزشی و اجتماعی و بهداشتیِ مورد نیاز مردمِ شهرها و روستاها بودند.
بدینترتیب، چالش دیگری که امام صدر افزون بر دیگر چالشها با آن مواجهه بود، وضعِ شیعیان و عقبماندگی آنان در همۀ زمینههای اجتماعی و آموزشی و سیاسی و فرهنگی و تشکیلاتی و، همچنین، فقر و بیسوادی آنان بود. بازتاب این بیتوجهیها به شیعه را حتی در سطح پژوهشی نیز میتوان مشاهده کرد. وقتی کتابهای مربوط به تاریخ لبنان را مطالعه میکنیم، به راحتی درمییابیم که این تاریخ، تاریخ فرقۀ حاکم یعنی تاریخ فرقۀ مارونی تاریخِ آموزش در لبنان نیز تاریخ هیئتهای آموزشی بیگانهای است که در جبل لبنان فعالیت میکردهاند. تاریخ جنگها و عوامل آن نیز در جنگهای دروزی و مارونی خلاصه میشود و گویا شیعه بیرون از تاریخ لبنان است.
در این میان چالشهای فرعیِ پیشبینینشدهای نیز در برابر امام پدید میآمد که خاستگاه آن خود محافل شیعی بود: از یک سو، محافلِ علمایی که با نقش مستقیم (و در عین حال رقیبانه) عالمِ دین در امور سیاسی مأنوس نبودند و، از سوی دیگر، محافلی که فئودالیسم سیاسی نامیده میشدند و احساس میکردند که جنبش امام صدر فرش را از زیر پای ریاست سنتی و موروثی آنان بر بقاع و جنوب میکشد.
سؤال دشوار این است که کسی همچون امام صدر، آن هم در آغاز جوانی، چگونه باید و بلکه چگونه میتواند اقدام به درمانِ اوضاعِ نابسامانِ آموزشی و اجتماعی و اقتصادی و حتی دینی و سیاسی شیعیان کند؟ و چگونه میتواند با نظام سیاسی لبنان که از مشارکت عادلانۀ شهروندان بیبهره است و بر پایۀ محرومیت سیاسی و توسعهای استوار است، روبهرو شود.
برای حرکت به سوی آینده هیچ تکیهگاهی وجود نداشت که بتوان بر آن اعتماد کرد. همهچیز زیر صفر بود. در آن مرحله، دیگر فرقههای لبنان در همۀ زمینهها از شیعه بسیار جلوتر بودند. برای نمونه، این فرقهها چندین دهه قبل، مدرسههای مختص به خود را تأسیس کرده بودند و، از این رو، تفاوت سطح آموزشی میان شیعه و دیگران تفاوتی فاحش بود. در روستاهای شیعهنشین یا روستاهایی که بعدها شیعیان از آنها مهاجرت کردند، برقی وجود نداشت تا فرزندانشان بتوانند شبها در زیر نور آن درس بخوانند؛ تازه این در صورتی بود که امکان رفتن به مدرسه برای آنان وجود میداشت! حتی جادۀ صاف و همواری نبود تا از مسیر آن به مدرسه بروند. رفتن به مدرسه در جنوب یا بقاع کار سختی بود و دانشآموز میبایست هر روز چند کیلومتر پیاده میرفت تا به مدرسۀ خود در روستایی دیگر برسد.
مسیحیان لبنان از نیمۀ قرن نوزدهم یعنی بیش از پنجاه سال پیش از آنکه شیعیان به بیروت مهاجرت کنند، به مدرسههایی میرفتند که هیئتهای تبشیری و آموزشیِ بیگانه تأسیس کرده بودند. در دهۀ هشتادِ قرنِ نوزدهم نیز انجمن «المقاصد الخیریه الإسلامیه» به دعوت علما و بزرگان اهل سنت تأسیس گردید. زمانی که شیعه هیچ مدرسهای در بیروت نداشت، دو دانشگاه یسوعی و آمریکایی در دهۀ هفتاد قرن نوزدهم مشغول فعالیت بودند. تفاوت هولناکی در این سطح میان شیعه و غیر آن وجود داشت و هیچ ارادۀ رسمی برای برنامهریزیِ فراگیر در جهتِ توسعۀ همۀ مناطق بهمنظور پرکردن این شکاف وجود نداشت. بدینترتیب، شیعه همچنان قربانیِ بیتوجهی دولت و فقر و محرومیت از توسعه و آموزش بود.
در پاسخ به این سؤال که «از کجا باید آغاز کرد؟» امام صدر نگاهی روشن و بسیار مترقی به وضع شیعه در آن زمان داشت. این نگاه، از یک سو، به نیازهای ضروری شیعیان توجه داشت و، از سوی دیگر، نشاندهندۀ نگرش راهبردی امام در شکلگیری خاستگاههای قدرت در هر جامعهای است. بدینترتیب، نخستین گام امام ساختن مؤسسات حرفهای جبلعامل در صور بود که بعدها به نقشۀ راهی برای آیندۀ مؤسساتی تبدیل شد که شیعیان و رهبران شیعه به امید ارتقا از یک حالت به حالت دیگر تأسیس کردند.
دومین سطح از این آیندهنگری امام دربارۀ وضع شیعه چیزی است که میتوان آن را «یکپارچهسازی شعور مردم» نامگذاری کرد. این یکپارچهسازی در چهار سطح انجام گرفت.
۱. شعور [مشترک] دربارۀ هویت ذاتی (اعتقادی)؛
۲. شعور مشترک دربارۀ محرومیت؛
۳. شعور مشترک دربارۀ حقوق اساسی؛
۴. شعور مشترک در خصوصه دفاع (در برابر تجاوزهای اسراییل).
پیش از این زمان شیعه در این دو منطقه از نظر شعور و آگاهی و از نظر نمایندگیِ سیاسی برای رهبران سنتی، از یکدیگر جدا بودند. برای نخستین بار در تاریخ لبنانِ جدید و در پاسخ به دعوت امام صدر، صدها هزار نفر از شیعیان جنوب و بقاع در کنار یکدیگر گرد آمدند و چندین تظاهرات در اعتراض به محرومیت دیرینۀ اجتماعی وسیاسی شیعه- چه پیش و چه پس از استقلال- به راه انداختند. این رویداد سرآغاز تحولی ژرف در همۀ زمینهها برای شیعیان لبنان بود. امام صدر در کنار یکپارچه کردن شعور شیعیان دربارۀ هویت خود به مثابۀ یک فرقه و بدون در نظر گرفتن محل سکونتشان، در صدد برآمد این شعور را در دو سطح مترقی جهتدهی کند. این کار بعدها -در سایۀ اوضاع جدیدی که رقم خورد- تأثیری مهم و راهبردی بر کل اوضاع شیعه و بر آیندۀ توازن فرقهای در لبنان و حتی بر آیندۀ خود لبنان داشت، بهگونهای که درکِ تاریخِ لبنانِ معاصر یا آیندهنگری برای لبنان، بدون در نظر گرفتن تحولاتی که در شیعه رخ داده، ناممکن است:
۱. نخستین سطحِ مترقی که امام صدر برای شیعه در نظر داشت، این بود که شیعیان پس از احساس لبنانی بودن، از گوشهگیری و سکوت دست بردارند. یعنی باید احساس کنند که به مثابۀ شهروند لبنانی حق دارند از دولت خود مطالبه کنند تا محرومیت آنان را برطرف کند و همانند دیگر مناطق لبنان، توسعهای متوازن در مناطق شیعهنشین پدید آورد.
۲. دومین سطح، توجه به حق شیعیان برای دفاع در برابر تجاوزهای اسرائیل، بهویژه، در جنوب لبنان بود. این حق بعدها به حق حمل اسلحه برای دفاع از خود در برخورد با این تجاوزهای پیدرپی (به جای بسنده کردن به گلایه و دادخواهی) تبدیل شد.
نگاه بلند به میهن
در سطح ملی امام صدر در نگرش سیاسی خود به نظام لبنان، میان وجود فرقهها و اهمیت و ضرورتِ گوناگونیِ آنها از یک سو، و بدیهای نظام سیاسی فرقهای از سوی دیگر، فرق گذاشت. از نظر او «فرقه-ها نعمتاند و فرقهگرایی نقمت» و «همکاری میان فرقهها جزو اصل دین است.» امام در یکی از مصاحبههای خود در آغاز دهۀ هفتاد گفت: «من برای خود خط دینداری را برگزیدهام نه خط فرقهگراییِ منفی و نه خط سکولاریسم.» از نظر امام فرقهگرایی منفی یعنی دین را دیواری آهنین بینگاریم تا خود را از دیگران جدا و جامعۀ خود را به بخشهای کوچک تجزیه کنیم و چنین چیزی از نظر دینِ راستین پذیرفتنی نیست. همچنین، از نظر امام صدر «نظام فرقهای در محقق کردن عدالت اجتماعی شکست خورده است» و «عدالت اجتماعی احساس شهروندی را تقویت میکند.» او این سخن را در سال ۱۹۷۲ بیان کرد.
امام نظام فرقهای را رد میکرد، زیرا عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی را برآورده نکرده بود. نه شیعه و نه دیگر محرومان بدون تحقق یافتن عدالت اجتماعی و مشارکت حقیقی و برابر با دیگران در ساختن کشور و آیندۀ آن، نمیتوانند این شهروندی را احساس کنند. همو بود که همواره تأکید میکرد: «من هیچ انگیزهای جز [احقاق] حقوق شیعه و اجرای عدالت برای همهی شهروندان ندارم.» و میگفت: «دولت باید زندگی آبرومندانه و فرصتهای برابر را برای همۀ شهروندان فراهم کند و از آنها در برابر تجاوزهای اسرائیل دفاع کند.»
به همین سبب بود که امام، فرقهها را «نعمت» میخواند، ولی از همان آغاز خواستار لغو فرقهگراییِ سیاسی شد، زیرا آن را «نقمت» میدانست. از هم گسیختگی سیاسی و اجتماعی که امروزه در لبنان شاهد آن هستیم و نیز ناتوانی از ارتقای نظام سیاسی نتیجۀ همین فرقهگرایی سیاسی است که امام پیشاپیش به خطر آن پی برد و خواستار لغو آن شد تا دولت و جامعه مصون بمانند.
البته، انتقاد امام صدر از فرقهگرایی سیاسی مانع از آن نشد که وی بر اهمیت همزیستی اسلامی-مسیحی تأکید کند، چراکه ویژگی لبنان همین همزیستی است و بر این اساس امام نخستین کس از میان علما بود که به کلیسا قدم گذاشت و در آن به سخنرانی پرداخت و همگان را به اتحاد و صلح داخلی فراخواند.
امام نظام فرقهای را رد میکرد، زیرا عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی را برآورده نکرده بود. نه شیعه و نه دیگر محرومان بدون تحقق یافتن عدالت اجتماعی و مشارکت حقیقی و برابر با دیگران در ساختن کشور و آیندۀ آن، نمیتوانند این شهروندی را احساس کنند. همو بود که همواره تأکید میکرد: «من هیچ انگیزهای جز [احقاق] حقوق شیعه و اجرای عدالت برای همهی شهروندان ندارم.» و میگفت: «دولت باید زندگی آبرومندانه و فرصتهای برابر را برای همۀ شهروندان فراهم کند و از آنها در برابر تجاوزهای اسرائیل دفاع کند.»
به همین سبب بود که امام، فرقهها را «نعمت» میخواند، ولی از همان آغاز خواستار لغو فرقهگراییِ سیاسی شد، زیرا آن را «نقمت» میدانست. از هم گسیختگی سیاسی و اجتماعی که امروزه در لبنان شاهد آن هستیم و نیز ناتوانی از ارتقای نظام سیاسی نتیجۀ همین فرقهگرایی سیاسی است که امام پیشاپیش به خطر آن پی برد و خواستار لغو آن شد تا دولت و جامعه مصون بمانند.
البته، انتقاد امام صدر از فرقهگرایی سیاسی مانع از آن نشد که وی بر اهمیت همزیستی اسلامی-مسیحی تأکید کند، چراکه ویژگی لبنان همین همزیستی است و بر این اساس امام نخستین کس از میان علما بود که به کلیسا قدم گذاشت و در آن به سخنرانی پرداخت و همگان را به اتحاد و صلح داخلی فراخواند.
نگاه بلند به مقاومت
از نگاه امام [مطالبۀ] حق شهروندی و حق محرومیتزدایی و برابری، با دعوتی مهمتر و حساستر همراه بود: این دعوت که برای نخستین بار در تاریخ لبنان مطرح شد، دعوت به تشکیل جنبش مقاومت لبنان (أمل) بر ضد اشغالگران اسرائیلی بود. در آن زمان فرهنگ سیاسی رایج و رسمی در این زمینه، دفاع از لبنان از رهگذر «ضعف» آن بود، نه از راه مقاومت و اقتدار (قدرت لبنان در ضعف آن است.)
همان شیعیانی که امام حق مشارکت آنان را مطالبه میکرد، «ایمان دارند که مقاومت در درازمدت تنها راه آزادسازی فلسطین است و همچون سپری محافظ در برابر خطرهای صهیونیسم به شمار میآید.»
آنچه امام را بر آن میداشت تا به منطقِ قدرت و دفاع رو بیاورد، این بود که اسرائیل «این خطر اصلی و این شرّ مطلق، نه تنها مردم جنوب که کل لبنان را تهدید میکند.» امام میگوید: «اصل وجود اسرائیل شر مطلق است. اسرائیل خطری برای عرب -از مسلمان و مسیحی- و خطری برای آزادی و کرامت است… راهحل این است که این خطر از صفحۀ هستی محو شود. اسرائیل در یک عملیات بزرگ استعماری که تاریخ مانند آن را به خود ندیده است، در قلب این منطقه نشانده شد.»
امام به این مقدار بسنده نمیکند و به چگونگی برخورد با این اشغال و این نظام میپردازد و جز مقاومت، راهحل قطعیِ دیگری برای آن نمییابد و میگوید: «نمیخواهیم و راضی نمیشویم که منتظر بمانیم تا خاک کشورمان اشغال شود و، سپس، برای بازپس گیری سرزمینهای اشغالی، مقاومت را پایهگذاری کنیم. از این رو، وظیفۀ مردم است که آماده شوند تا ناگزیر نشوند دو دست خود را با خواری بالا ببرند و همچون بردگان تسلیم شوند.» امام خیلی زود به آنچه «جامعۀ جنگی» مینامید، توجه پیدا کرد «تا همهی نیروهای عربی و اسلامی برای نبرد ما با اسرائیل بسیج شوند.»
«سرزمینی که مردمش از آن دفاع نکنند، هیچکس دیگری از آن دفاع نخواهد کرد.»
«دفاع از جنوب از راه مقاومت و به دست گرفتن اسلحه امکانپذیر است.»
«داشتن اسلحه و یادگیری استفاده از آن همانند داشتن قرآن واجب است. هدف ما ایستادن در برابر تجاوزگر است نه تجاوز کردن.»
«هدفی که مقاومت دنبال میکند پرمسئولیتترین و دشوارترین هدف در تاریخ است.»
همان شیعیانی که امام حق مشارکت آنان را مطالبه میکرد، «ایمان دارند که مقاومت در درازمدت تنها راه آزادسازی فلسطین است و همچون سپری محافظ در برابر خطرهای صهیونیسم به شمار میآید.»
آنچه امام را بر آن میداشت تا به منطقِ قدرت و دفاع رو بیاورد، این بود که اسرائیل «این خطر اصلی و این شرّ مطلق، نه تنها مردم جنوب که کل لبنان را تهدید میکند.» امام میگوید: «اصل وجود اسرائیل شر مطلق است. اسرائیل خطری برای عرب -از مسلمان و مسیحی- و خطری برای آزادی و کرامت است… راهحل این است که این خطر از صفحۀ هستی محو شود. اسرائیل در یک عملیات بزرگ استعماری که تاریخ مانند آن را به خود ندیده است، در قلب این منطقه نشانده شد.»
امام به این مقدار بسنده نمیکند و به چگونگی برخورد با این اشغال و این نظام میپردازد و جز مقاومت، راهحل قطعیِ دیگری برای آن نمییابد و میگوید: «نمیخواهیم و راضی نمیشویم که منتظر بمانیم تا خاک کشورمان اشغال شود و، سپس، برای بازپس گیری سرزمینهای اشغالی، مقاومت را پایهگذاری کنیم. از این رو، وظیفۀ مردم است که آماده شوند تا ناگزیر نشوند دو دست خود را با خواری بالا ببرند و همچون بردگان تسلیم شوند.» امام خیلی زود به آنچه «جامعۀ جنگی» مینامید، توجه پیدا کرد «تا همهی نیروهای عربی و اسلامی برای نبرد ما با اسرائیل بسیج شوند.»
«سرزمینی که مردمش از آن دفاع نکنند، هیچکس دیگری از آن دفاع نخواهد کرد.»
«دفاع از جنوب از راه مقاومت و به دست گرفتن اسلحه امکانپذیر است.»
«داشتن اسلحه و یادگیری استفاده از آن همانند داشتن قرآن واجب است. هدف ما ایستادن در برابر تجاوزگر است نه تجاوز کردن.»
«هدفی که مقاومت دنبال میکند پرمسئولیتترین و دشوارترین هدف در تاریخ است.»
انتساب شیعه به میهن
راهبرد امام برای دگرگون کردن اوضاع شیعه یا [تبیین] ضرورت دفاع در برابر تجاوزهای اسرائیل، از یک طرح شیعی خاص سرچشمه نمیگرفت بلکه درست برعکس آن بود. امام هیچگاه آیندۀ شیعه را از آیندۀ میهن جدا نمیدانست و به این دلیل خواستار زدودن ظلم و محرومیت شد که ادامۀ آن را تهدیدی برای ثُبات کشور میدانست و عملاً نیز همینگونه شد. او بدین جهت شیعه را به تشکیل جبهۀ مقاومت بر ضد اشغالگری فراخواند که زودتر از دیگران دریافت که نبودِ چنین مقاومتی نه فقط جنوب که کل کشور را به خطر میاندازد، همانگونه که در سال ۱۹۸۲ نیز چنین شد.
تحولاتی که حتی پس از ناپدید شدن امام صدر در شیعیان رخ داد بسیاری را، چه در لبنان و چه در خارج آن، غافلگیر کرد. همه فکر میکردند ناپدید شدن شخصیت بینظیر امام، اثر منفیِ زودهنگامی بر طرح او برای استیفای حقوق شیعه و محرومیتزدایی از آن و نیز آمادهسازی شیعه برای دفاع از خود در برابر اسرائیل خواهد داشت، ولی آنچه تنها چند ماه پس از ناپدید شدن وی (۱۹۷۹) رخ داد، همۀ پیش-بینیها و معیارهای منطقهای را دگرگون کرد. انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسید و دولت جدید از ناتو خارج شد و سفارت اسرائیل را تعطیل کرد و به جای آن نخستین سفارت فلسطین در جهان افتتاح گردید.
تحولاتی که حتی پس از ناپدید شدن امام صدر در شیعیان رخ داد بسیاری را، چه در لبنان و چه در خارج آن، غافلگیر کرد. همه فکر میکردند ناپدید شدن شخصیت بینظیر امام، اثر منفیِ زودهنگامی بر طرح او برای استیفای حقوق شیعه و محرومیتزدایی از آن و نیز آمادهسازی شیعه برای دفاع از خود در برابر اسرائیل خواهد داشت، ولی آنچه تنها چند ماه پس از ناپدید شدن وی (۱۹۷۹) رخ داد، همۀ پیش-بینیها و معیارهای منطقهای را دگرگون کرد. انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسید و دولت جدید از ناتو خارج شد و سفارت اسرائیل را تعطیل کرد و به جای آن نخستین سفارت فلسطین در جهان افتتاح گردید.
حتی وزیر دفاع وقت اسرائیل، موشه دایان، گفت: «برای اسرائیل عصر تاریکی آغاز شده است.» سه سال بعد (۱۹۸۲) اسرائیل به لبنان حمله کرد تا سازمان آزادیبخش فلسطین را از جنوب آن بیرون کند و مقاومت فلسطین را از بین ببرد. عملیات «سلامه الجلیل» و پیوستن شیعیان به مقاومت بر ضد اشغالگران اسرائیلی، زمینه را برای تحول ریشهای تدریجی در اوضاع شیعه فراهم کرد. جبهۀ مقاومت با پیروزیهای بعدیِ خود تأثیرات مهمی نه تنها بر لبنان یا شیعه که بر اسرائیل و اوضاع منطقهای گذاشت.
و بدینترتیب، کتابها و تألیفات یکی پس از دیگری دربارۀ امام موسی صدر و ارتباط او با انقلاب ایران و شیعیان لبنان و حزبالله و جنبش أمل و… به رشتۀ تحریر درآمد و حتی اسرائیلیان نیز در محافل دانشگاهی و سیاسی خود دربارۀ تحولاتی نوشتند که در جامعۀ شیعۀ لبنان رخ داد. آنچه در این میان توجه را جلب میکند، فراوانی کتابهای به زبان بیگانه است که برخی از آنها به عربی ترجمه شده است، ولی اندک است کتابهایی که به زبان عربی دربارۀ شیعیان لبنان و تاریخ آنان و تحولاتی که در جامعۀ -آنان رخ داده، نوشته شده باشد.
روز آزادسازی [جنوب] در سال ۲۰۰۰ به الگویی نظامی برای پیروزی بر دشمن و الگویی اخلاقی برای برخورد با مزدوران و خانوادههای آنان تبدیل شد و کسی نتوانست تأثیرات گوناگون آن را بر روند ساختن تاریخِ جدید لبنان و منطقه نادیده بگیرد.
یکی دیگر از تمایزهای لبنان این بود که هیچکس به ندای امام برای برابری شیعه با دیگر فرقهها و تشکیل مقاومت و جامعۀ جنگی برای رویارویی با خطر اسرائیل و تجاوزهای آن اعتراض نکرد. هیچیک از سیاستمداران از او انتقاد نکردند و کسی او را متهم نکرد که میخواهد دولت را تضعیف کند یا در پی طرحی صرفاً شیعی است؛ ولی امروزه از حزبالله انتقادات بسیاری میشود، در حالی که حزبالله در واقع کاری جز تکرار تجربۀ امام صدر بهویژه در زمینۀ مقاومت لبنانی و جامعۀ مقاوم برای رویارویی با تجاوزهای اسرائیل انجام نمیدهد. همۀ کسانی که در مراسم یادبود ناپدید شدن او سخن میگویند، از هر گرایش سیاسی در لبنان که باشند، پیوسته او را میستایند و از آنچه صورت داد یا میخواست صورت دهد به نیکی یاد میکنند و حتی از اینکه او امروز در میان ما نیست، افسوس میخورند.
پس از آزادسازی سال ۲۰۰۰ و پس از حملۀ اسرائیل به لبنان در سال ۲۰۰۶، شیعه در مرکز توجه بینالمللی و منطقهای قرار گرفت، همچنانکه بیشترین دغدغۀ فرقهای در داخل لبنان نیز ناظر به آن بود، چراکه از آیندۀ تحولاتی که در شیعه رخ میداد و نیز از تأثیرات قطعی و احتمالی آن بر توازن دقیق میان فرقهها در نظام سیاسی لبنان بیمناک بودند. در کنار آن برخی محافل رسانهای و سیاسی در عرصۀ عربی و بینالمللی بحث «اوجگیری شیعه» یا «هلال شیعی» را مطرح کردند. در خلال بحران شدید سیاسی که بین سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ لبنان را درنوردید، شیعه متهم شد که میخواهد با تحمیل طرح سه قطبی شدن، توافقنامه طائف را نقض کند و شیعه را در تقسیم قدرت، در موضعی برابر با اهل سنت و مارونیان قرار دهد. عدهای نیز در توجیه مخالفت خود با الغای فرقهگرایی سیاسی در لبنان گفتند: از دموکراسی عددی؟؟ بیمناکاند، زیرا اگر مبنای حکومت شود، اکثریت شیعه و، به طور کلی، اکثریت اسلامی بر جامعه حکمفرما خواهد شد.
بدون شک، آنچه در منطقۀ همسایۀ لبنان رخ میداد نیز تأثیری مستقیم بر شیعه و دیگر فرقههای لبنان داشت: از ایران گرفته که نقش و نفوذ منطقهای آن در حال افزایش است و کسی نمیتواند آن را نادیده بگیرد تا عراق که پس از سرنگونی صدام و اشغال آن توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳، شیعه در آن به قدرت رسید. در این میان عاملی، همگان را از شیعه نگران و بر ضد آنان تحریک میکرد. در چارچوب همین تحریکها بود که دربارۀ شیعیان گفتند: «آنان وابسته به ایران هستند» و به طرفداری از کشورهایی که در آنها زندگی میکنند، اعتقادی ندارند. این اتهامها صرفاً تحریک سیاسی بر ضد شیعیان نبود بلکه در عین حال بیاعتنایی به روند تحولات طبیعی در میان شیعیان از نیمۀ قرن گذشته بود، همچنانکه روابط دیگر فرقهها با کشورهای بیگانه را –که دهها سال زودتر از روابط جدید شیعه با ایران شکل گرفته بود- نادیده میگرفت.
هر کس تاریخ قدیم و جدید لبنان را با وجود اختلاف گرایش تاریخنگاران بخواند، بهروشنی در خواهد یافت که فرقههای بزرگ لبنان از مارونیان تا اهل سنت همواره مورد حمایت و پشتیبانی فرانسه و واتیکان از یک سو، و دولت عثمانی و مصر و عربستان سعودی، از سوی دیگر، بودهاند. حمایت از این دو فرقه در ساخت مؤسسههای تربیتی و آموزشی و بهداشتی و اجتماعی و در کنار آن حمایتهای سیاسی نمود یافته است.
این در حالی بود که شیعیان با ستم عثمانی و محرومیت سیاسی و توسعهای در دولت تحتالحمایه و، سپس، در دولت استقلال روبهرو بودند، یعنی شیعیان در گذشته بر خلاف دیگر فرقههای لبنان هیچگونه ارتباطی با خارج از کشور نداشتند تا حمایت سیاسی برای آنان به دنبال داشته باشد. آنان در این زمینه دستکم به اندازۀ یک قرن از دیگر فرقهها عقب هستند.
آنچه دیگران «خیزش شیعی» مینامند و ما آن را تحولات اجتماعی و سیاسی میدانیم، در درجۀ اول اسباب داخلی داشته است و بعدها، تغییرات محیطی و عربی و اسلامی نیز در آن تأثیر گذاشته است. شیعه به سب مثلثِ «محرومیت در توسعه» و «فقر» و «انزوای دیرینۀ سیاسی» ناگزیر شد برای رهایی خود و تأمین آیندۀ فرزندانش به خود تکیه کند. طی بیش از نیم قرن یعنی بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۷۰ میتوان روند کُند این تحولات را مشاهده کرد. این تحولات برای شیعه وضع جدیدی رقم زد که با آنچه دیگران از شیعه می-شناختند، بسیار تفاوت داشت. پیامد این تحول که بدون هیچگونه برنامهریزیِ مشخصِ شیعی صورت گرفت، چیزی بود که میتوان آن را مثلثِ «مهاجرت و آموزش و جهاد» نامید.
پیروزی انقلاب در ایران نیز در شتاب بخشیدن به تحولاتی که در اوضاع اجتماعی و آموزشی و سیاسی شیعیان در حال رخ دادن بود، نقش داشت و برای نخستین بار در تاریخ شیعه در لبنان، کمکهایی در زمینۀ ساخت مؤسسههای اجتماعی و آموزشی و بهداشتی و تربیتی و دینی و… ارائه گردید. امام صدر و دیگر علمایی که پس از بازگشت از حوزۀ نجف، در لبنان فعالیت کرده بودند نیز به اهمیت چنین مؤسسههایی پی برده بودند و از دهۀ شصت با استفاده از کمکهای خیریه و وجوهات شرعی اقدام به ساخت چنین مؤسسه-هایی کردند، ولی پس از دهۀ هشتاد یعنی پس از پیروزی انقلاب در ایران، این مؤسسات از نظر کیفی و کمّی افزایش یافت و مناطق مختلف شیعهنشین را زیر پوشش خود قرار داد، بهویژه آنکه وضعِ بد توسعه در مناطق شیعی در جنوب و بقاع تا دهۀ هشتاد به حال خود باقی بود.
بنابراین، «خود اتکایی» یکی از اندیشههای محوری امام صدر بود که بعدها و حتی پس از ربودن وی به سنتی حسنه تبدیل گردید.
یکی از مظاهر تحول در سنتهای سیاسی در لبنان که در پرتو تحولات وضع شیعه در لبنان (در مقایسه با دیگر فرقهها) رخ داد، این بود که دیگر ریاستهای سیاسی همچون گذشته موروثی نبود و نفوذ خانوادههای فئودال که ریاست و قیمومیت شیعه در جنوب و بقاع را نسل اندر نسل به ارث برده بودند، رفتهرفته کاهش یافت تا جایی که باقیماندۀ این خانوادهها که امروز به صورت نمادین وجود دارند، برای رسیدن به کرسی مجلس یا وزارت نیازمند آناند که به نیروهای جدید و سازمانیافتۀ شیعه همچون أمل و حزبالله بپیوندند. بذر این تغییر وقتی کاشته شد که امام صدر از پذیرفتن نقش دو گروه خودداری کرد: از یک سو، نقش علمای سنتی که برخی از آنان به رؤسا تکیه داشتند یا ترجیح میدادند از امور سیاسی و اجتماعی دوری گزینند و، از سوی دیگر، نقش رؤسایی که برای سالهای طولانی نمایندگی شیعه و ریاست بر آنان را در انحصار خود قرار داده بودند، بدون آنکه اهتمامی جدی برای بهبود وضع آنان یا دفاع از آنان یا احقاق حقوق آنان داشته باشند.
بحرانهای سیاسی و امنیتی جدید لبنان از سال ۲۰۰۴ به بعد، در ایجاد بحرانِ بیداری فرقهای جدید نقش داشت؛ بحرانی که به احتمال قوی از نظر اجتماعی و روانی مطالبهای شدید و دامنهدار برای وابستگی شیعیان ریشهدار در جامعۀ لبنانی به دنبال داشت. این بیداریِ جدید برای شیعه آمیزهای از احساس قدرت و احساس تهدید در آنِ واحد بود.
احساس قدرت، برخاسته از همۀ تحولاتی بود که به آنها اشاره کردیم: تحولات آموزشی و حزبی و سازمانی و مؤسسهای و جهادی که در سال ۲۰۰۰ به آزادسازی جنوب نیز آراسته شد. شیعیان لبنان احساس کردند کاری صورت دادهاند که دیگر اعراب در نبرد تاریخی خود با اسرائیل موفق به تحقق آن نشدهاند… ولی با این حال آنان برای تغییر در توازن سیاسی میان فرقهها تلاش نکردند و اهتمام آنها بیشتر ناظر به حفظ وحدت ملی پس از این پیروزی بر دشمن بود. پس از آزادسازی، هیچیک از رهبران یا علمای شیعه هیچ مطالبهای برای سهمی بیشتر در حکومت یا اصلاح توافقنامۀ طایف –که توازن شکننده میان فرقهها را نگه میداشت- نکرد.
احساس تهدید نیز ناشی از دعوتهای تند و شتابزدهای بود که بلافاصله پس از آزادسازی، برای بحث دربارۀ سرنوشت اسلحه یعنی کنار گذاشتن آن و خلاص شدن از آن مطرح شد. زمان طولانی نگذشت که قطعنامۀ بینالمللی ۱۵۵۹ در پایان سال ۲۰۰۴ صادر گردید که از یک سو خواستار خروج نیروهای سوریه از لبنان و انتخاب رئیس جدید شد و، از سوی دیگر، بر خلع سلاح شبهنظامیان از جمله حزبالله تأکید کرد تا زمینهای باشد برای جنگ تموز (ژوئیه) ۲۰۰۶ و هجومی خونبار به مقاومت.
شیعیان پس از این تحولات شتابزده، دستکم به نظر خود در موقعیت «عین العاصفه»؟؟ قرار گرفتند. خواستۀ بینالمللی از آنان این بود که حتی پیش از پایان یافتن جنگ با اسرائیل و پیش از فراهم شدن حمایت منطقی برای ساکنان جنوب، خلع سلاح شوند. شیعیان در قبال فداکاریهای خود که پس از ربع قرن به آزادسازی انجامید، نه تنها هیچگونه سپاسگزاری ندیدند بلکه با تشکیک در خصوص باقی ماندنِ اسلحه در دستان آنها روبهرو شدند. بهانۀ این تشکیک، نگرانی دیگر فرقهها از اسلحۀ آنان و ارتباطی بود که با سوریه و ایران داشتند. البته، این اتهامها در طول سالهای مقاومت (از ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۰) یعنی پیش از آزادسازی و پیش از خروج نیروهای سوریه از لبنان، به حزبالله و، به طور کلی، به شیعه نسبت داده نمیشد.
شیعه نیز مانند دیگر عناصر تشکیلدهندۀ جامعۀ لبنان، از پیامدهای «بیداری تند و مدرن فرقهای» تأثیر پذیرفت. شدید بودن این بیداری، از یک سو، ناشی از نگرانی دربارۀ آیندۀ توازن فرقهای در لبنان بود و، از سوی دیگر، به سبب ارتباط آن با طرحهای برهمزننده و دخالتهای منطقهای و بینالملل به رهبری ایالات متحده. آمریکا پس از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ تمایل خود را به اینگونه طرحها پنهان نمیکرد و این در حالی بود که شیعیان لبنان از جبهۀ مخالف با طرحهای آمریکایی یعنی از سوریه و ایران جانبداری میکردند و همین جبهه بود که در طول سالهای مقاومت، مستقیماً از آنها پشتیبانی کرده بود.
ایالات متحده میخواست پس از بیرون کردن نیروهای سوریه از لبنان و با استناد به قطعنامۀ ۱۵۵۹، توازن داخلیِ سیاسی و فرقهای در لبنان را بر هم زند و مقاومت را خلع سلاح کند. حملۀ اسرائیل در سال ۲۰۰۶ در همین چارچوب صورت گرفت، یعنی به هدف نابودی فیزیکی مقاومت و از هم گسستن محیط شیعی آن، و نه فقط خلع سلاح آن. پس از این جنگ که ۳۳ روز ادامه یافت، مقاومت توانست یک پیروزی غیرمنتظره و غیرعادی از نظر معادلات قدرت میان دو طرف درگیر، رقم زند.
آنچه را امروز در سوریه میگذرد نیز باید با همین نگاه بررسی کرد، یعنی در چارچوب طرح غربی برای تغییر دادن توازنهای لبنانی و منطقهای، بهگونهای که به نفع شیعه و مقاومت و محور مخالف ایالات متحده نباشد.
امام صدر با نگرش و تجربۀ خود، درهای تغییر را بهطور کامل به روی لبنان گشود. امام بیداری جدیدی برای شیعه رقم زد که عناصر آن عبارت بودند از: بیداری دربارۀ هویت خویش، بیداری دربارۀ انتساب به دولت، بیداری دربارۀ تلاش و مطالبه به جای گوشهگیری و مظلومیت، بیداری دربارۀ جهاد و مقاومت. پس از این بیداریها، دیگر وضع شیعه و وضع لبنان و حتی وضع منطقه به حال سابق باقی نخواهد ماند.
سید حسن نصرالله، دبیر کل حزبالله لبنان، در عید مقاومت و آزادسازی تأکید کرد: «بله، در لبنان کسانی هستند که خود را برای رویارویی با هرگونه تهدید اسرائیل در آینده و هرگونه تجاوز اسرائیل در آینده آماده کردهاند. در لبنان چیزی هست که بخشی از ملت لبنان آن را پدید آورده است. آن چیز همین مقاومت است. البته، منظور من تنها مقاومت حزبالله نیست. میدانید که من همواره گفتهام پیروزی امروز، نتیجۀ همۀ تلاش-ها و همۀ فداکاریهای همۀ رزمندگان و همۀ احزاب و همۀ گروهها و همۀ کسانی است که در این راه تلاش کردهاند. از تلاشهای بنیانگذار مقاومت لبنان حضرت امام موسی صدر (که خداوند او و دو همراهش را به سلامت نزد ما بازگرداند) تا همۀ کسانی که در این راه فداکاری کردهاند.»
پایهگذاری مقاومت به دستان امام صدر پیروزی «راهبردی» و «تاریخی» و «الهی» در پی داشت که عرب در جنگ با دشمن صهیونیستی هرگز مانند آن را ندید و، در عین حال، دشمن را چنان شکستی داد که در تاریخ خود و از زمان تأسیس خود مانند آن را ندیده بود و به گفتۀ دبیر کل حزبالله با این پیروزی دیگر زمان شکستها در تاریخ ما سپری شده و زمان پیروزیها آغاز گردیده است.
این همان مقاومتی است که امام صدر در پی آن بود. ولی میهنی که امام به دنبال آن بود، یعنی میهنی بدون فرقهگرایی سیاسی و برخوردار از عدالت و برابری و همزیستی، متأسفانه، تحقق آرمانها در این زمینه بعید به نظر میرسد.
و بدینترتیب، کتابها و تألیفات یکی پس از دیگری دربارۀ امام موسی صدر و ارتباط او با انقلاب ایران و شیعیان لبنان و حزبالله و جنبش أمل و… به رشتۀ تحریر درآمد و حتی اسرائیلیان نیز در محافل دانشگاهی و سیاسی خود دربارۀ تحولاتی نوشتند که در جامعۀ شیعۀ لبنان رخ داد. آنچه در این میان توجه را جلب میکند، فراوانی کتابهای به زبان بیگانه است که برخی از آنها به عربی ترجمه شده است، ولی اندک است کتابهایی که به زبان عربی دربارۀ شیعیان لبنان و تاریخ آنان و تحولاتی که در جامعۀ -آنان رخ داده، نوشته شده باشد.
روز آزادسازی [جنوب] در سال ۲۰۰۰ به الگویی نظامی برای پیروزی بر دشمن و الگویی اخلاقی برای برخورد با مزدوران و خانوادههای آنان تبدیل شد و کسی نتوانست تأثیرات گوناگون آن را بر روند ساختن تاریخِ جدید لبنان و منطقه نادیده بگیرد.
یکی دیگر از تمایزهای لبنان این بود که هیچکس به ندای امام برای برابری شیعه با دیگر فرقهها و تشکیل مقاومت و جامعۀ جنگی برای رویارویی با خطر اسرائیل و تجاوزهای آن اعتراض نکرد. هیچیک از سیاستمداران از او انتقاد نکردند و کسی او را متهم نکرد که میخواهد دولت را تضعیف کند یا در پی طرحی صرفاً شیعی است؛ ولی امروزه از حزبالله انتقادات بسیاری میشود، در حالی که حزبالله در واقع کاری جز تکرار تجربۀ امام صدر بهویژه در زمینۀ مقاومت لبنانی و جامعۀ مقاوم برای رویارویی با تجاوزهای اسرائیل انجام نمیدهد. همۀ کسانی که در مراسم یادبود ناپدید شدن او سخن میگویند، از هر گرایش سیاسی در لبنان که باشند، پیوسته او را میستایند و از آنچه صورت داد یا میخواست صورت دهد به نیکی یاد میکنند و حتی از اینکه او امروز در میان ما نیست، افسوس میخورند.
پس از آزادسازی سال ۲۰۰۰ و پس از حملۀ اسرائیل به لبنان در سال ۲۰۰۶، شیعه در مرکز توجه بینالمللی و منطقهای قرار گرفت، همچنانکه بیشترین دغدغۀ فرقهای در داخل لبنان نیز ناظر به آن بود، چراکه از آیندۀ تحولاتی که در شیعه رخ میداد و نیز از تأثیرات قطعی و احتمالی آن بر توازن دقیق میان فرقهها در نظام سیاسی لبنان بیمناک بودند. در کنار آن برخی محافل رسانهای و سیاسی در عرصۀ عربی و بینالمللی بحث «اوجگیری شیعه» یا «هلال شیعی» را مطرح کردند. در خلال بحران شدید سیاسی که بین سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ لبنان را درنوردید، شیعه متهم شد که میخواهد با تحمیل طرح سه قطبی شدن، توافقنامه طائف را نقض کند و شیعه را در تقسیم قدرت، در موضعی برابر با اهل سنت و مارونیان قرار دهد. عدهای نیز در توجیه مخالفت خود با الغای فرقهگرایی سیاسی در لبنان گفتند: از دموکراسی عددی؟؟ بیمناکاند، زیرا اگر مبنای حکومت شود، اکثریت شیعه و، به طور کلی، اکثریت اسلامی بر جامعه حکمفرما خواهد شد.
بدون شک، آنچه در منطقۀ همسایۀ لبنان رخ میداد نیز تأثیری مستقیم بر شیعه و دیگر فرقههای لبنان داشت: از ایران گرفته که نقش و نفوذ منطقهای آن در حال افزایش است و کسی نمیتواند آن را نادیده بگیرد تا عراق که پس از سرنگونی صدام و اشغال آن توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳، شیعه در آن به قدرت رسید. در این میان عاملی، همگان را از شیعه نگران و بر ضد آنان تحریک میکرد. در چارچوب همین تحریکها بود که دربارۀ شیعیان گفتند: «آنان وابسته به ایران هستند» و به طرفداری از کشورهایی که در آنها زندگی میکنند، اعتقادی ندارند. این اتهامها صرفاً تحریک سیاسی بر ضد شیعیان نبود بلکه در عین حال بیاعتنایی به روند تحولات طبیعی در میان شیعیان از نیمۀ قرن گذشته بود، همچنانکه روابط دیگر فرقهها با کشورهای بیگانه را –که دهها سال زودتر از روابط جدید شیعه با ایران شکل گرفته بود- نادیده میگرفت.
هر کس تاریخ قدیم و جدید لبنان را با وجود اختلاف گرایش تاریخنگاران بخواند، بهروشنی در خواهد یافت که فرقههای بزرگ لبنان از مارونیان تا اهل سنت همواره مورد حمایت و پشتیبانی فرانسه و واتیکان از یک سو، و دولت عثمانی و مصر و عربستان سعودی، از سوی دیگر، بودهاند. حمایت از این دو فرقه در ساخت مؤسسههای تربیتی و آموزشی و بهداشتی و اجتماعی و در کنار آن حمایتهای سیاسی نمود یافته است.
این در حالی بود که شیعیان با ستم عثمانی و محرومیت سیاسی و توسعهای در دولت تحتالحمایه و، سپس، در دولت استقلال روبهرو بودند، یعنی شیعیان در گذشته بر خلاف دیگر فرقههای لبنان هیچگونه ارتباطی با خارج از کشور نداشتند تا حمایت سیاسی برای آنان به دنبال داشته باشد. آنان در این زمینه دستکم به اندازۀ یک قرن از دیگر فرقهها عقب هستند.
آنچه دیگران «خیزش شیعی» مینامند و ما آن را تحولات اجتماعی و سیاسی میدانیم، در درجۀ اول اسباب داخلی داشته است و بعدها، تغییرات محیطی و عربی و اسلامی نیز در آن تأثیر گذاشته است. شیعه به سب مثلثِ «محرومیت در توسعه» و «فقر» و «انزوای دیرینۀ سیاسی» ناگزیر شد برای رهایی خود و تأمین آیندۀ فرزندانش به خود تکیه کند. طی بیش از نیم قرن یعنی بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۷۰ میتوان روند کُند این تحولات را مشاهده کرد. این تحولات برای شیعه وضع جدیدی رقم زد که با آنچه دیگران از شیعه می-شناختند، بسیار تفاوت داشت. پیامد این تحول که بدون هیچگونه برنامهریزیِ مشخصِ شیعی صورت گرفت، چیزی بود که میتوان آن را مثلثِ «مهاجرت و آموزش و جهاد» نامید.
پیروزی انقلاب در ایران نیز در شتاب بخشیدن به تحولاتی که در اوضاع اجتماعی و آموزشی و سیاسی شیعیان در حال رخ دادن بود، نقش داشت و برای نخستین بار در تاریخ شیعه در لبنان، کمکهایی در زمینۀ ساخت مؤسسههای اجتماعی و آموزشی و بهداشتی و تربیتی و دینی و… ارائه گردید. امام صدر و دیگر علمایی که پس از بازگشت از حوزۀ نجف، در لبنان فعالیت کرده بودند نیز به اهمیت چنین مؤسسههایی پی برده بودند و از دهۀ شصت با استفاده از کمکهای خیریه و وجوهات شرعی اقدام به ساخت چنین مؤسسه-هایی کردند، ولی پس از دهۀ هشتاد یعنی پس از پیروزی انقلاب در ایران، این مؤسسات از نظر کیفی و کمّی افزایش یافت و مناطق مختلف شیعهنشین را زیر پوشش خود قرار داد، بهویژه آنکه وضعِ بد توسعه در مناطق شیعی در جنوب و بقاع تا دهۀ هشتاد به حال خود باقی بود.
بنابراین، «خود اتکایی» یکی از اندیشههای محوری امام صدر بود که بعدها و حتی پس از ربودن وی به سنتی حسنه تبدیل گردید.
یکی از مظاهر تحول در سنتهای سیاسی در لبنان که در پرتو تحولات وضع شیعه در لبنان (در مقایسه با دیگر فرقهها) رخ داد، این بود که دیگر ریاستهای سیاسی همچون گذشته موروثی نبود و نفوذ خانوادههای فئودال که ریاست و قیمومیت شیعه در جنوب و بقاع را نسل اندر نسل به ارث برده بودند، رفتهرفته کاهش یافت تا جایی که باقیماندۀ این خانوادهها که امروز به صورت نمادین وجود دارند، برای رسیدن به کرسی مجلس یا وزارت نیازمند آناند که به نیروهای جدید و سازمانیافتۀ شیعه همچون أمل و حزبالله بپیوندند. بذر این تغییر وقتی کاشته شد که امام صدر از پذیرفتن نقش دو گروه خودداری کرد: از یک سو، نقش علمای سنتی که برخی از آنان به رؤسا تکیه داشتند یا ترجیح میدادند از امور سیاسی و اجتماعی دوری گزینند و، از سوی دیگر، نقش رؤسایی که برای سالهای طولانی نمایندگی شیعه و ریاست بر آنان را در انحصار خود قرار داده بودند، بدون آنکه اهتمامی جدی برای بهبود وضع آنان یا دفاع از آنان یا احقاق حقوق آنان داشته باشند.
بحرانهای سیاسی و امنیتی جدید لبنان از سال ۲۰۰۴ به بعد، در ایجاد بحرانِ بیداری فرقهای جدید نقش داشت؛ بحرانی که به احتمال قوی از نظر اجتماعی و روانی مطالبهای شدید و دامنهدار برای وابستگی شیعیان ریشهدار در جامعۀ لبنانی به دنبال داشت. این بیداریِ جدید برای شیعه آمیزهای از احساس قدرت و احساس تهدید در آنِ واحد بود.
احساس قدرت، برخاسته از همۀ تحولاتی بود که به آنها اشاره کردیم: تحولات آموزشی و حزبی و سازمانی و مؤسسهای و جهادی که در سال ۲۰۰۰ به آزادسازی جنوب نیز آراسته شد. شیعیان لبنان احساس کردند کاری صورت دادهاند که دیگر اعراب در نبرد تاریخی خود با اسرائیل موفق به تحقق آن نشدهاند… ولی با این حال آنان برای تغییر در توازن سیاسی میان فرقهها تلاش نکردند و اهتمام آنها بیشتر ناظر به حفظ وحدت ملی پس از این پیروزی بر دشمن بود. پس از آزادسازی، هیچیک از رهبران یا علمای شیعه هیچ مطالبهای برای سهمی بیشتر در حکومت یا اصلاح توافقنامۀ طایف –که توازن شکننده میان فرقهها را نگه میداشت- نکرد.
احساس تهدید نیز ناشی از دعوتهای تند و شتابزدهای بود که بلافاصله پس از آزادسازی، برای بحث دربارۀ سرنوشت اسلحه یعنی کنار گذاشتن آن و خلاص شدن از آن مطرح شد. زمان طولانی نگذشت که قطعنامۀ بینالمللی ۱۵۵۹ در پایان سال ۲۰۰۴ صادر گردید که از یک سو خواستار خروج نیروهای سوریه از لبنان و انتخاب رئیس جدید شد و، از سوی دیگر، بر خلع سلاح شبهنظامیان از جمله حزبالله تأکید کرد تا زمینهای باشد برای جنگ تموز (ژوئیه) ۲۰۰۶ و هجومی خونبار به مقاومت.
شیعیان پس از این تحولات شتابزده، دستکم به نظر خود در موقعیت «عین العاصفه»؟؟ قرار گرفتند. خواستۀ بینالمللی از آنان این بود که حتی پیش از پایان یافتن جنگ با اسرائیل و پیش از فراهم شدن حمایت منطقی برای ساکنان جنوب، خلع سلاح شوند. شیعیان در قبال فداکاریهای خود که پس از ربع قرن به آزادسازی انجامید، نه تنها هیچگونه سپاسگزاری ندیدند بلکه با تشکیک در خصوص باقی ماندنِ اسلحه در دستان آنها روبهرو شدند. بهانۀ این تشکیک، نگرانی دیگر فرقهها از اسلحۀ آنان و ارتباطی بود که با سوریه و ایران داشتند. البته، این اتهامها در طول سالهای مقاومت (از ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۰) یعنی پیش از آزادسازی و پیش از خروج نیروهای سوریه از لبنان، به حزبالله و، به طور کلی، به شیعه نسبت داده نمیشد.
شیعه نیز مانند دیگر عناصر تشکیلدهندۀ جامعۀ لبنان، از پیامدهای «بیداری تند و مدرن فرقهای» تأثیر پذیرفت. شدید بودن این بیداری، از یک سو، ناشی از نگرانی دربارۀ آیندۀ توازن فرقهای در لبنان بود و، از سوی دیگر، به سبب ارتباط آن با طرحهای برهمزننده و دخالتهای منطقهای و بینالملل به رهبری ایالات متحده. آمریکا پس از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ تمایل خود را به اینگونه طرحها پنهان نمیکرد و این در حالی بود که شیعیان لبنان از جبهۀ مخالف با طرحهای آمریکایی یعنی از سوریه و ایران جانبداری میکردند و همین جبهه بود که در طول سالهای مقاومت، مستقیماً از آنها پشتیبانی کرده بود.
ایالات متحده میخواست پس از بیرون کردن نیروهای سوریه از لبنان و با استناد به قطعنامۀ ۱۵۵۹، توازن داخلیِ سیاسی و فرقهای در لبنان را بر هم زند و مقاومت را خلع سلاح کند. حملۀ اسرائیل در سال ۲۰۰۶ در همین چارچوب صورت گرفت، یعنی به هدف نابودی فیزیکی مقاومت و از هم گسستن محیط شیعی آن، و نه فقط خلع سلاح آن. پس از این جنگ که ۳۳ روز ادامه یافت، مقاومت توانست یک پیروزی غیرمنتظره و غیرعادی از نظر معادلات قدرت میان دو طرف درگیر، رقم زند.
آنچه را امروز در سوریه میگذرد نیز باید با همین نگاه بررسی کرد، یعنی در چارچوب طرح غربی برای تغییر دادن توازنهای لبنانی و منطقهای، بهگونهای که به نفع شیعه و مقاومت و محور مخالف ایالات متحده نباشد.
امام صدر با نگرش و تجربۀ خود، درهای تغییر را بهطور کامل به روی لبنان گشود. امام بیداری جدیدی برای شیعه رقم زد که عناصر آن عبارت بودند از: بیداری دربارۀ هویت خویش، بیداری دربارۀ انتساب به دولت، بیداری دربارۀ تلاش و مطالبه به جای گوشهگیری و مظلومیت، بیداری دربارۀ جهاد و مقاومت. پس از این بیداریها، دیگر وضع شیعه و وضع لبنان و حتی وضع منطقه به حال سابق باقی نخواهد ماند.
سید حسن نصرالله، دبیر کل حزبالله لبنان، در عید مقاومت و آزادسازی تأکید کرد: «بله، در لبنان کسانی هستند که خود را برای رویارویی با هرگونه تهدید اسرائیل در آینده و هرگونه تجاوز اسرائیل در آینده آماده کردهاند. در لبنان چیزی هست که بخشی از ملت لبنان آن را پدید آورده است. آن چیز همین مقاومت است. البته، منظور من تنها مقاومت حزبالله نیست. میدانید که من همواره گفتهام پیروزی امروز، نتیجۀ همۀ تلاش-ها و همۀ فداکاریهای همۀ رزمندگان و همۀ احزاب و همۀ گروهها و همۀ کسانی است که در این راه تلاش کردهاند. از تلاشهای بنیانگذار مقاومت لبنان حضرت امام موسی صدر (که خداوند او و دو همراهش را به سلامت نزد ما بازگرداند) تا همۀ کسانی که در این راه فداکاری کردهاند.»
پایهگذاری مقاومت به دستان امام صدر پیروزی «راهبردی» و «تاریخی» و «الهی» در پی داشت که عرب در جنگ با دشمن صهیونیستی هرگز مانند آن را ندید و، در عین حال، دشمن را چنان شکستی داد که در تاریخ خود و از زمان تأسیس خود مانند آن را ندیده بود و به گفتۀ دبیر کل حزبالله با این پیروزی دیگر زمان شکستها در تاریخ ما سپری شده و زمان پیروزیها آغاز گردیده است.
این همان مقاومتی است که امام صدر در پی آن بود. ولی میهنی که امام به دنبال آن بود، یعنی میهنی بدون فرقهگرایی سیاسی و برخوردار از عدالت و برابری و همزیستی، متأسفانه، تحقق آرمانها در این زمینه بعید به نظر میرسد.
* برگرفته از سخنرانی دکتر عتریسی در چهارمین درس گفتار اندیشه و عمل با موضوع «امام موسی صدر و نگاه بلند به میهن و مقاومت». این برنامه پنجم تیر ۱۳۹۲ در مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر برگزار شد.