سخنان چهره‌ها در «تریبون آزادی امام موسی صدر»
این خاندان آزارشان به مورچه هم نمی‌رسد

علی موسوی گرمارودی، شاعر

آن اندیشه آبی به کجای آسمان سفر کرده است که هر زمستان آن را در بارش برف انتظار می‌برم و فرو نمی‌نشیند؟

سال‌های کودکی این اقبال را داشته‌ام که در کوچه حرم قم که آیت الله صدر و خوانساری در آن بودند، با علی ابوترابی و سید محمد صادق طباطبایی هم بازی بودیم. با آقا محمد صادق که نوه آیت الله صدر بود در مدرسه باقریه قم هم کلاسی هم بودیم و به این اعتبار به منزل ایشان می‌رفتم و با هم مشق می‌نوشتیم.

منزل ایشان، پشت خانه آیت‌ الله صدر بود و از یک در به اندرونی منزل آیت‌الله صدر راه داشت، چون بچه بودیم گاهی می‌گذاشتند از این در هم تردد کنیم. جمعه‌ها که برای بازی از آنجا رد می‌شدیم، آقا محمد صادق من را صدا می‌کرد که از اندرونی برویم. آیت الله صدر را بارها در روز جمعه دیدم که کیسه‌ای از شکر دستشان است و با حوصله برای مورچه‌ها شکر می‌ریزند. با دقت و تعجب می‌کردم نگاه می‌کردم و ایشان هم لبخند می‌زدند. 

در چنین خاندانی که آزارشان به مورچه هم نمی‌رسید، گستره اندیشه و فکرشان نه تنها لبنان بلکه دنیای اسلام را فرا‌گرفته است. لقب «امام» برای امام موسی صدر از کل عالم اسلام برای این بزرگوار جوشیده بود و کسی روی کاغذ تمهیدی برای این نام‌گذاری نکرده بود. فقط خاندان پیامبر بود که این دو چهره را با هم جمع داشتند: بی‌آزاری و سطوح علمی و اخلاقی و اجتماعی و فقهی. 

به اعتبار این رفت و آمد کودکی، آقا موسی صدر را از نوجوانی در ذهن دارم. اما چهره ایشان در هیات امام موسی صدر را اولین بار در مشهد بین سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۰ دیدم. در آن سال‌ها برای یادگیری برخی دروس ادبیات و عربی در مشهد بودم. رشته‌ام ریاضی بود اما علوم انسانی را بیشتر دوست داشتم و پدرم من را به مشهد برده بود و به دست حاج مجتبی قزوینی رحمه الله علیه سپرده بود.

در مشهد به دنبال محافل فرهنگی بودم. مرحوم شریعتی بزرگ، پدر دکتر شریعتی یک جایی در مشهد داشتند که کار فرهنگی در آن می‌شد، از سراسر مشهد و شهرهای اطراف برای شنیدن سخنرانی‌های پنج‌شنبه و جمعه به اینجا می‌آمدند. یادم هست که یک پنج شنبه‌‌ای اعلام کردند امام موسی صدر اینجا سخنرانی دارد، ایشان آمد با آن زیبایی خیره کننده، مردانه اما درعین حال بسیار گیرا و جذاب، چشم‌های سبز رنگ با نفوذ و در عین حال باغ مهربانی، به قول اخوان ثالث پنجره‌ای به باغ هزار درخت که واقعا این‌طور بود، دست یک آقای عربی را هم گرفته بود و به آن‌جا آورده بود.

بیشتر سخنرانی مربوط به دنیای اسلام بود، در پایان سخنرانی آقای صلاح الصاوی شاعر مصری را که همراه خود آورده بود معرفی کرد و گفت ایشان می‌خواهد در ایران بماند. بعدها هم همینطور شد و ایشان در ایران ماندگار شد و گاهی در برخی محافل مشترک زیارتشان می‌کردم.

این کل ماجرایی است که از امام صدر در نوجوانی به ذهن دارم و بعدها هم از طریق تلویزیون و جراید در جریان سفرها و فعالیت‌های ایشان قرار می‌گرفتم. از صمیم قلب امیدوارم انشالله روزی خواهد رسید که ایشان در همین دنیا به جمع ما باز خواهند گشت.

پیش از این کاری برای شیخ مفید کردم و امروز که در ذهن تفال می‌زدم همین شعر آمد که بخشی از آن را در این محفل می‌خوانم و ثوابش را به فرشتگانی هدیه می‌کنم که موکل هستند او را زودتر در همین دنیا به ما برسانند.

مرد تقوا می‌تواند شد بر این توسن سوار
علم، بی تقوا سترون، علم، بی دین استر است
رستم این هر دو میدان گر همی جووی زمن
گویمت نام کسی را کو یلی گندآور است
مرد مردان علوم دین حق، شیخ مفید
کوبه میدان فضیلت یک تن و صد لشکر است

به راحتی می‌توان اسامی عزیزان و بزرگانی چون امام موسی صدر را به جای نام شیخ مفید گذاشت

عالم کامل، امام عالمیان متقی
کمترین وصفش فقیه بیت اطهر است
همچو سیمرغ افق پرواز، در آفاق علم
قاف تا قافش معانی زیر بال و شهپر است
فخر او را بس که گوید “حجت حق” در ثناش
شیخ، ما را محرم راز است و ما را یاور است
شاهد «ایاک اعنی و اسمعی یا جاره» هم
شور گرمارودی و این شعر او در دفتر است

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.